(خَ) (اِمر.) باتلاق، لجنزار.
فرهنگ فارسی معین
[ خِ بَ ] (ع مص) فریفتن بزبان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). مصدر دیگر آن «خلب» و «خلاب» است. رجوع به خلابت شود. || فریفتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر ...
لغتنامه دهخدا
[ خِ بَ ] (ع اِ) انبری که بدان جنین را می گیرند و بفرانسه فرسپس می گویند. || فریب. (ناظم الاطباء). خدعه. نیرنگ. حقه. (یادداشت بخط مؤلف).
[ خَ بَ ] (اِ) تازیانی که در دربخانهٔ پادشاهان و سلاطین مرسوم خوار باشند. (ناظم الاطباء). بزبان گیلان مردمی را گویند از عرب که در خانهٔ پادشاهان و سلاطین مرسوم خوار باشند. (برهان قاطع) (آنن ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.