[ خُ ] (مص مرخم، اِ مص مرخم) عمل
خفتن. (یادداشت بخط مؤلف) (ناظم
الاطباء):
ز دیوان اگر نام او کرده پاک
خورش خار و خفتش ابر تیره خاک.
فردوسی.
- خفت و خیز؛ عمل خوابیدن و بلند شدن.
(یادداشت بخط مؤلف).
- || جماع. (یادداشت بخط مؤلف):
نیابد همی سیری از خفت و خیز
شب تیره زو جفت گردد گریز.فردوسی.
- خفت و نشست؛ عمل نشستن و
خوابیدن. (یادداشت بخط مؤلف).
- نیم خفت؛ نیم باز. نیم بسته :
همان نرگسی در چمن نیم خفت.نظامی.
|| امر از خفتن :
چو همرشتهٔ خفتگانی خموش
فروخفت یا پنبه ای نه بگوش.نظامی.
شتربچه با مادر خویش گفت
پس از رفتن آخر زمانی بخفت.سعدی.
|| (اِ) سداب. (ناظم الاطباء). رجوع به مادهٔ
بعد شود.