خبردار کردن
معنی
[ خَ بَ کَ دَ ] (مص مرکب)
آگاهی دادن. اطلاع دادن. (از ناظم
الاطباء):
وگر دانم که عاجز گشتم از کار
کنم باری شهنشه را خبردار.نظامی.
زی پدرش رفت و خبر دار کرد
تا پدرش چارهٔ آن کار کرد.نظامی.
همان یار خود را خبردار کرد
که او نیز خورد آب از آن آبخورد.نظامی.
|| فهمانیدن. || هوشیار کردن. || پند
دادن. (از ناظم الاطباء).