(لِ) [ ع. ] (ص.) پاینده، جاوید.
فرهنگ فارسی معین
[ لِ ] (اِخ) یکی از نه نبیرهٔ سلطان محمود غزنوی است. در زمان استیلاء طغرل نامی بر خراسان که از غلامان سلطان محمود و بنام طغرل کافرنعمت مشهور است، این نه نبیره که در قلعهٔ دهک محبوس بودند ...
لغتنامه دهخدا
[ لِ ] (اِخ) ابن ابی خالد السلمی وی از پدرش روایت می کند و پسر او محمدبن خالدالسلمی از پدرش از جدش روایت دارد. ذهبی در ترجمهٔ محمدبن خالد می گوید که اینها شناخته نشده اند که چه کسانند. ابو ...
[ لِ ] (اِخ) ابن ابی صلت، ابوعوانة از قول او حکایت می کند که وی گفت برای عمربن عبدالعزیز آبی آوردند که این آب بوسیلهٔ زغال متعلق به حکومت، نه متعلق بشخص عبدالعزیز، گرم شده بود. عمربن عبد ...
[ لِ ] (اِخ) ابن اسود حمیری. وی از حیوةبن شریح حدیث می کند. ابن حبان او را در «ثقات» نام برده است. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۳).
[ لِ ] (اِخ) ابن اسیدبن ابی مغلس. عبدان او را نام برده ولی تصحیف کرده است و صواب خالدبن ابی العیص است. (از الاصابه ج ۱ قسم رابع ص ۱۵۴). رجوع به خالدبن اسیدبن ابی عیص شود.
[ لِ ] (اِخ) ابن اسیدبن ابی عیص بن امیةبن عبد شمس الاموی... هشام بن الکلبی گوید او در روز فتح مکه اسلام آورد و در آنجا اقامت گزید. او را کبری و عجبی سخت بود در عداد «مؤلفة قلوبهم» قرار داش ...
[ لِ ] (اِخ) ابن ایاس بن صخربن ابی جهم العدوی. وی با سلیمان بن مسلم بن جماز (بنابر حدیث عبداللََّه از احمدبن ابراهیم مهاجر از سلیمان بن داود از اسماعیل بن جعفر) از کسانی هستند که گفتند ا ...
[ لِ ] (اِخ) ابن باب الربعی. وی از راویان است و از شهربن حوشب روایت دارد. ابوزرعة او را متروک الحدیث می داند و ابن ابوحاتم می گوید ابوزرعه حدیث خالدبن باب الربعی را ترک کرد و بر ما نخواند. ...
[ لِ ] (اِخ) ابن بحیر مکنی به ابوعقرب. (از الاصابه قسم اول جزء ثانی ص ۸۶). رجوع به خویلدبن خالدبن بجیر و الاصابه ج ۱ قسم اول جزء ثانی ص ۱۴۴ شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.