سنگ
فرهنگ واژههای سره
(حَ جَ) [ ع. ] (اِ.) سنگ. ج. احجار.
فرهنگ فارسی معین
۱. = سنگ ۲. [قدیمی] طلا و نقره.
فرهنگ فارسی عمید
= حجره
[ حُ جُ ] (ع اِ) گوشت گرداگرد ناخن. گوشت که بر ناخن احاطه دارد. || ج حجَر.
لغتنامه دهخدا
[ حَ ] (اِخ) کوهی است در بلاد غطفان. (معجم البلدان).
[ حُ ] (اِخ) ابن الحارث بن عمرو الکندی. یکی از ملوک کندة و مادر او ام قطام دختر عوف بن محلم الشیبانی است و همان پدر امرؤالقیس است. رجوع به عقدالفرید جزء ۳ ص ۳۴۲ و ۳۴۹ شود. پسرش امرؤالقیس ...
[ حِ ] (اِخ) ابن حنظله، ابن الندیم در الفهرست او را چنین نام داده است. ابن حجر عسقلانی گوید نام او دغفل است. رجوع به دغفل شود.
[ ] (اِخ) ابن زائدة حضرمی الکندی. ابوعمروکشی و طوسی او را در رجال شیعه شمرده اند. ابن النجاشی گوید: ثقة و صحیح السماع بود. عبداللََّه بن مشکان از وی روایت دارد. (لسان المیزان ج ۲ ص ۱۸۰).
[ حُ ] (اِخ) ابن عبدالجبار. جاحظ خبری از وی و او از موسی بن ابی الردقاء آورده است. (البیان و التبیین ج ۲ ص ۱۸۲). و ابن قتیبه در عیون الاخبار نیز خبری از وی و او از عبدالملک بن عمیر در بارهٔ ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.