(مِ) [ ع. ] (اِفا.) ستاینده، ستایشگر.
فرهنگ فارسی معین
سپاسگزار.
فرهنگ فارسی عمید
[ مِ ] (اِخ) (داماد چیوی زاده محمود حامد افندی) از علمای مشهور عثمانی. وی در عصر سلطان مرادخان ثالث مسند مشیخت اسلامی داشت و از اهالی قونیه است و مولد وی بسال ۹۰۰ هـ . ق. است و پس از تحصیل ...
لغتنامه دهخدا
[ مِ ] (اِخ) ابن احمد نینوایی بغدادی. وی از ابوالفضل بن دکین روایت کند، و احمدبن سلمهٔ نیشابوری از او روایت آرد. ابن ابی حاتم رازی ذکر او آورده است. (تاریخ بغداد ج ۸ ص ۱۶۷).
[ مِ ] (اِخ) ابن ایوب وزنتی، ملقب به حمیدالدین. او راست: الجواهرالمنظومة، و آنرا شرحی است بنام مرقاةالمبتدئین و نهایةالمنتهین. (کشف الظنون).
[ مِ ] (اِخ) ابن برهان الدین بن ابی ذر غفاری. از دانشمندان قرن دهم و یازدهم هجری. او راست: حاشیه بر مختصر تفتازانی در معانی و بیان و در مقدمهٔ آن گوید: حاشیه ای دیگر بر مطول نوشته که در آن ...
[ مِ ] (اِخ) ابن سعدان بن یزید، مکنی به ابوعامر. برادر بزرگ ابومعمر اسماعیل بن سعدانست. اصل ایشان از فارس بود و از محمدبن رمح و جز او از مصریان روایت کند و محمدبن مخلد و جز او از وی روایت ...
[ مِ ] (اِخ) ابن سهل بن سالم، مکنی به ابوجعفر ثغری. دارقطنی او را ثقة شمرده است. وی در سه شنبهٔ ۱۸ جمادی الآخر سال ۲۸۰ هـ . ق. وفات یافت. (تاریخ بغداد ج ۸ صص ۱۶۷-۱۶۸).
[ مِ ] (اِخ) ابن محمد، مکنی به ابورجاء و ملقب به آلُه بمعنی عقاب. مافروخی او را از معاصرین خود و از کتّاب و مردان علم و ادب اصفهان شمرده. و ابیات ذیل را از او آورده است: ایا بلدة روحاء طاب ...
[ مِ ] (اِخ) ابن محمدبن حکم بن عبدالرحمن، مکنی به ابومحمد. وی از محمدبن منصور روایت دارد و محمدبن مخلد از او روایت کند. (تاریخ بغداد ج ۸ ص ۱۶۸).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.