(جَ فَّ) [ ع. ] (ص.) خشک، بی آب، پژمرده.
فرهنگ فارسی معین
خشکی.
فرهنگ فارسی عمید
[ جَ ف ف ] (ع مص) فراهم آوردن و بردن مال خود را. (تاج العروس). || خشک کردن: «حین یجف علیه الهواء»، «ثوبه یجف علیه» (دزی). || خشک شدن: «ینبت کثیراً ببرکة الفیل اذا جف عنها الماء». (دزی ...
لغتنامه دهخدا
[ جُ ف ف ] (اِخ) جد اخشید، محمدبن طغج فرغانی امیر مصر. (تاج العروس). رجوع به اخشید در همین لغت نامه شود.
[ جَ ] (ع مص) بر زمین انداختن (منتهی الارب) (آنندراج). || کج کردن دیگ را تا آنچه در آن است بریزد در کاسه. (منتهی الارب) || دور کردن کف دیگ را. || گشادن در را. || بستن در را. از ل ...
۱. هر چیزی که نفع و فایده نداشته باشد؛ بیهوده. ۲. باطل. ۳. خاروخاشاک. ۴. کف آب. ۵. غش: بهر آن است این ریاضت واین جفا / تا برآرد کوره از نقره جفا (مولوی: ۴۴).
[ جَ دَ ] (مص مرکب) جفا بردن. متحمل جفا و ستم شدن. بار ظلم و بیداد کسی را کشیدن : اگر گم کند راه آموزگار سزد گر جفا بیند از روزگار.فردوسی. هر آن طفل کو جور آموزگار نبیند، جفا بیند از روزگار ...
[ جَ کَ دَ ] (مص مرکب) جفا ورزیدن. گران شدن بر کسی. ستم کردن. آزردن کسی را. بدی کردن. بدرفتاری کردن. بیدادگری. مقابل وفا کردن : اللََّه اللََّه این جفا با ما مکن لطف کن امروز را فردا مکن.م ...
[ جَ بُ ] (نف مرکب) جفاکش. جفابرنده. متحمل جفا. آن کس که جفا و ستم را متحمل گردد: بخ بخ ای بخت و خه خه ای دلدار هم وفادار و هم جفابردار.خاقانی.
=جافی
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.