تیمار داشتن
معنی
[ تَ ] (مص مرکب) اهتمام.
اعتناء. تعاهد. تعهد کردن. پرستاری کردن.
مواظبت کردن. مراقبت کردن. (یادداشت
بخط مرحوم دهخدا). توجه داشتن. (ناظم
الاطباء):
مثل زنند که آید طبیب ناخوانده
چو تندرستی تیمار دارد از بیمار.
ابوحنیفهٔ اسکافی.
گفت یا امیرالمؤمنین فضل سهل پسنده باشد
که وی شغل کدخدائی مرا تیمار دارد. (تاریخ
بیهقی چ ادیب ۱۳۷). من اندیشیدم و بپذرفتم
از خدای عز و جل اگر قضائیست بر سر وی،
قوم او را تیمار دارم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص
۱۸۲). نماز شام ابوالقاسم به خانهٔ بونصر آمد
و وی را و عبدوس را شکر کرد بر آن تیمار که
داشتند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص ۳۷۰). و اگر
غم و شادیت بود با آن کس گوی که او تیمار
غم و شادی تو دارد. (قابوسنامه).
چو بیمارگون شد ز غم چشم نرگس
مر او را همی لاله تیمار دارد.ناصرخسرو.
یار تو تیمار ندارد ز تو
چون تو نداری خود تیمار خویش.
ناصرخسرو.
گر گیتی تیمار تو ندارد
آن به که تو تیمار او نداری.ناصرخسرو.
آن را که به تدبیر نگاه داشتن دندانها حاجت
باشد ده معنی را تیمار باید داشت. یکی
آنکه... (از ذخیرهٔ خوارزمشاهی از یادداشت
بخط مرحوم دهخدا). بزرگان پارس او را
بپروردند و تیمار میداشتند. (فارسنامهٔ ابن
البلخی ص ۱۱۱). باید که ولایت ماوراءالنهر
نگاهداری که سرحد دشمن است و رعیت را
تیمار داری. (تاریخ بخارا ص ۱۰۳). مرغان
را به زن سپرد تا تیمار بهتر دارد. (کلیله و
دمنه). و بیست شخص اینجا تیمار اسباب و
اولاد ایشان می داشتند. (تاریخ بیهق). و عامهٔ
شهر کسان ناصر را تیمار داشتند و مراعات
واجب دانستند. (تاریخ طبرستان). اهل گرگان
را تیمار داشت و خراج برداشت. (تاریخ
طبرستان).
که گر سنگش زنی جنگ آزماید
ورش تیمار داری گله پاید.سعدی.
|| بعهده داشتن. اهتمام ورزیدن در
شغلی : و برادر او، قاضی امام سدید
القضاة ابوالحسن، مدتی قضای ناحیت بیهق و
استرآباد تیمار داشت. (تاریخ بیهق). و این
بوسعید یک چند نیابت عمید خراسان
محمدبن منصور النسوی تیمار داشت در
نیشابور. (تاریخ بیهق). و این خواجه حسین
یکچند ریاست بیهق تیمار داشت. (تاریخ
بیهق).