پدید کردن
معنی
[ پَ کَ دَ ] (مص مرکب)
ظاهر کردن. اظهار کردن. آشکار کردن. ابراز.
هویدا کردن. بیان کردن. بوح. ضرب. (تاج
المصادر بیهقی). شرح. انصراح. شرع.
شروع : و ما پدید کنیم اندر فصل دیگر
مقدار هر ناحیتی و شهری. (حدود العالم). و
آنچ هست از شهرها آن است که ما بر صورت
[ یعنی نقشهٔ جغرافیا ] بنگاشتیم و پدید کردیم.
(حدود العالم). و اندر وی [ ناحیت عرب ]
کوههاست از یکدگر جدا چنانکه پدید کردیم
اندر یادکرد کوهها. (حدود العالم).
بگردان جنگ آور آواز کرد [ رستم ]
که پیش آمد این روزگار نبرد
هنرها کنون کرد باید پدید
بدین دشت کینه بباید کشید.فردوسی.
چو آن نامه نزدیک بابک رسید
نکرد این سخن هیچ بر کس پدید.فردوسی.
ز مازندران هرچه دید و شنید
همه کرد بر شاه ایران پدید.فردوسی.
برخسار شد چون گل شنبلید
نکرد آن سخن بر دلیران پدید.فردوسی.
ز مازندران هر چه دید و شنید
همه کرد بر شاه ایران پدید.فردوسی.
و این دو سالار بودند هر یکی با بیست هزار
سوار که عصیان پدید کرده بودند. (تاریخ
سیستان). امیر... گفت این حدیث بر ایشان
پدید نباید کرد که غمناک شوند. (تاریخ
بیهقی). بونصر طیفور و جز وی با تو فرستاده
آید... و تنی چند از گردنکشان غلامان سرائی
که از ایشان خیانتها رفته است و بر ایشان پدید
کرده آزاد خواهند کرد. (تاریخ بیهقی).
کسی را جهانبان ز بن نافرید
که از پیش روزی نکردش پدید.اسدی.
سخن پدید کند کز من و تو مردم کیست
که بی سخن من و تو هر دو نقش دیواریم.
ناصرخسرو.
و عرض کن که تو هر پیغمبری را که ادای
رسالت کرد مزد او را در دنیا پدید کردی.
(قصص الانبیاء). فرمود تا جامه ها بافتند و
رنگهای گوناگون پدید کردند. (قصص
الانبیاء). و بفرمود تا تخته ها بنهادند و تکیه گاه
هر یک پدید کرد. (قصص الانبیاء). بعد از چند
سال که نخندیده بود یوسف را خنده آمد
ولیکن با ایشان پدید نکرد. (قصص الانبیاء).
مردی فراز رسید و خبر وفات ابوبکر... و
خلافت عمر و عزل خالد آورد اما بر سپاه
پدید نکرد. و رسول را هم پهلوی خود بداشت
و گفت نگر تا هیچکس را این سخن نگوئی.
(مجمل التواریخ والقصص).
- پدید کردن نشان؛ وصف. توصیف.
- پدید نکردن بر کسی؛ به روی او
نیاوردن :
سخنهای موبد فراوان شنید
بدو بر نکرد ایچگونه پدید.فردوسی.
|| ممتاز و مشخص کردن : اکنون دو راه
یکی راه نیک و دیگر راه بد پدید کرده می آید.
(تاریخ بیهقی).
آتش کند پدید که عود است یا حطب.
ابن یمین.