بیهودگی
معنی
[ دَ / دِ ] (حامص مرکب) بیهدگی.
حالت و کیفیت بیهوده. بطلان. عدم حق.
(ناظم الاطباء). لاطائلی. عمل لغو:
ور بدست جاهل بیباک باشد یک زمان
دفتر بیهودگی و سبحهٔ علیا شود.
ناصرخسرو.
- به بیهودگی؛ به عبث :
زن پاکتن را به آلودگی
برد نام و یازد به بیهودگی.فردوسی.
|| ابلهی و نادانی. (ناظم الاطباء):
همی بود گرسیوز بدنشان
به بیهودگی یار مردم کشان.فردوسی.
هم اکنون شتر زیر بار آورید
به بیهودگی روز را مشمرید.فردوسی.
سلامت در اقلیم آسودگیست
کزین بگذری جمله بیهودگیست.نظامی.
وگر آرزوی نبرد آیدت
ز بیهودگی دل بدرد آیدت.نظامی.
|| خفت و سبکی. (ناظم الاطباء).