معنی

[ دُ ] (اِخ) ستارهٔ زهره را گویند که صاحب فلک سیم و اقلیم پنجم است. (برهان). ستارهٔ زهره است و آنرا ناهید نیز خوانند. (جهانگیری). ستارهٔ زهره. (رشیدی). ستاره ای است در آسمان سوم که او را ناهید نیز گویند و منجمان سعد اصغر خوانند و بتازیش زهره نامند. (از شرفنامهٔ منیری). مؤلف انجمن آرا پس از نقل گفتهٔ برهان نویسد ظن مؤلف آن است که آن نیز هیدخت بوده مانند بیدخ تصحیف خوانی شده چه دخت بمعنی دختر است و هی بمعنی خوب است یعنی دختر خوب و ناهید یعنی دختر نارپستان نیز مؤید این قول است پس اصل در این لغت هیددخت بوده چنانکه رسم است یک دال را حذف کرده اند هیدخت شده و تصحیف بیدخت گردیده بیدخت یعنی بیدختر و در اینجا این معنی مناسب نیست. عین همین عبارت را آنندراج از انجمن آرا نقل کرده است اما چنانکه خواهیم دید این گفته براساسی نیست. بذخت، بقول «شفتلویتز» اصل آن بغدخت است یعنی دختر بغ (خدا) و آن به ستارهٔ زهره اطلاق شده است. بعضی اساس بدوح اسلامی را همین نام آرامی ایرانی ستارهٔ زهره -یعنی بیدخت -میدانند. رجوع به حاشیهٔ برهان چ معین و دائرة المعارف اسلام در کلمهٔ بدوح و مزدیسنا ص ۳۳۰ و ۳۲۹ شود. احمدبن محمدبن عبد ربه در قصیده ای خطاب به ابوعبیده مسلم بن احمدبن ابوعبیدهٔ بلنسی معروف بصاحب قبله فقیه و منجم گوید: زعمت بهرام او بیدخت یرزقنا لابل عطارد او برجیس او زحلا و قلت ان جمیع الخلق فی فلک بهم یحیط و فیهم یقسم الاجلا. ابوالعلاء معری گوید: هل فاز بالجنة عمالها و هل شری فی النار نوبخت والظلم ان تلزم ماقد جنی علیک بهرام و بیدخت. رجوع به زهره و ناهید و نیز به ایران در زمان ساسانیان ص ۱۰۰، ۱۰۱، ۱۰۲ و مزدیسنا ص ۳۲۹ و ۳۳۰ شود. || زنی زیبا که هاروت و ماروت فریفتهٔ او شدند. (فرهنگ فارسی معین). داستان این زن در تفسیر سورآبادی و دیگر تفاسیر نیز به زیبائی بیان شده است. رجوع به تفاسیر فارسی قرآن کریم شود. || بذخت. بغدخت دختر خدا. (فرهنگ فارسی معین).

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.