بیاع
معنی
[ بَ یْ یا ] (ع ص) بهاکننده. (منتهی
الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دلال خرید
و فروش. (منتهی الارب) (آنندراج). بهاکننده.
دلال خرید و فروش. (ناظم الاطباء) (فرهنگ
فارسی معین): بیاع بر اثر بازرگان برفت.
(منتخب قابوسنامه). و بیاعان معتمد باشند که
قیمت عدل بر آن نهند. (فارسنامهٔ ابن البلخی
ص ۱۴۶). بیاعان بارهای کازرونی
دربستندی و غربا بیامدندی و همچنان
دربسته بخریدندی بی آنکه بگشادندی از آنکه
بر بیاعان اعتماد داشتندی. (فارسنامهٔ ابن
البلخی ص ۱۴۶).
سرم زآن جفت زانو شد که از تن حلقه ای سازم
در آن حلقه ترازودار بیاعان روحانی.
خاقانی.
|| خرنده. (غیاث). خریدار:
پس بر شکل بیاعان و هیأت کیسه داران
بیرون آمد و قدری چوب صندل با خود آورد.
(سندبادنامه ص ۳۰۰).
کاروان جان مرا بیاع جان شد چشم او
دار ضرب شاه زآن بیاع جان انگیخته.
خاقانی.
همایون گفت لعلی بود کانی
ز غارتگاه بیاعان نهانی.نظامی.