[ شَ نَ ] (ع مص) ترنجیده و درهم کشیده شدن پوست کسی: شنج جلده شنجاً. (از منتهی الارب). منقبض شدن پوست و درهم کشیده شدن آن در اثر رسیدن آتش بدان یا سرمازدگی. (از اقرب الموارد).
لغتنامه دهخدا
= شنگرف
فرهنگ فارسی عمید
[ ] (اِخ) از طسوج جوزه و جرکان. (تاریخ قم ص ۱۱۹).
(بَ شَ) (اِ.)۱- طراوت رخسار.۲- آبرو.
فرهنگ فارسی معین
[ بَ شَ ] (اِ) تابش و طراوت رخسار و آبرو. (برهان) (ناظم الاطباء) (از جهانگیری) (انجمن آرا). طراوت رخسار و آب روی. (از آنندراج). تابش روی باشد. (سروری). طراوت رخسار و آب رو. (رشیدی) (مؤید الف ...
(بِ شَ دَ) (مص م.) پاشیدن، ریختن.
[ شَ ] (اِخ) نام قصبه ای است از خراسان و معرب آن فوشنج است. (برهان). قصبه ای از خراسان. (ناظم الاطباء). صاحب برهان گفته: نام قصبه ای است از خراسان... و این قول عاری از تحقیق است. مؤلف تاریخ ...
[ شَ جَ ] (اِخ) رجوع به پوشنجه شود.
[ مَ / مِ یِ شَ جَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) خامهٔ شنگرف. خامه که بدان با شنگرف نویسند. (آنندراج): عشق میداند بتحریر شهادت نامه ام خامهٔ شنجرف هر آه بخون غلطیده را. خان آرزو (از آنندراج). ...
[ خَ بِ شَ ] (اِخ) صدرالدین خطیب. متخلص به ربیعی بوشنجی. رجوع به صدرالدین ربیعی در این لغت نامه و سبک شناسی ج ۳ ص ۲۱۳ و ۲۶۹ و حبیب السیر در ذیل احوال ملک فخرالدین کرت شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.