معنی

(ترکی، اِ) اماج. (شرفنامهٔ منیری). خمیرهای خرد به اندازهٔ ماشی یا عدسی که از آن آش اماج کنند. (یادداشت مؤلف). آرد هاله. (صراح). سخینه. (صراح). نوعی از آش آرد باشد و باسقاط ثانی (اماج) هم آمده است. (ناظم الاطباء) (برهان). و آنرا در بعضی بلاد سلطان سنجری گویند غالباً مخترعهٔ سلطان سنجر است. (آنندراج): گاه در کاچی شدم گه در اوماج ساعتی در کاک روزی در کماج. بسحاق اطعمه. || آماج. (آنندراج).

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.