انگژ
معنی
[ اَ گَ ] (اِ) آهنی باشد سرکج که فیل را
بدان بهر طرف که خواهند برند. (برهان قاطع)
(هفت قلزم) (از ناظم الاطباء). آنچه پیلبانان
در دست دارند. (غیاث اللغات). کجک. (از
فرهنگ جهانگیری):
پیل مستم مغزم از انگژ بیاشوبند از آنک
گر بیاسایم دمی هندوستان یاد آورم.
خاقانی (از آنندراج).
چو طور است پیل و چو موسی مهاوت
بدستش عصا انگژ مارپیکر.
ابوالفرج رونی (از آنندراج).
شه نشسته به پشت پیل چو ابر
انگژ زر چو ارتجک در دست.فرید
احول.
|| بیلی پهن که با آن زمین را هموار کنند.
(فرهنگ فارسی معین).