[ اَ مَ ] (اِخ) دهی است از بخش حومهٔ مرکزی شهرستان رشت با ۳۱۴ تن سکنه. آب آن از قنات و رودخانه و محصول آن غلات، بنشن، انگور و میوه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۲).
لغتنامه دهخدا
[ مَ دَ / دِ ] (نف) نوشنده. شارب. خورندهٔ مایعی.
(خُ مَ دِ) (ص فا.) آن که با ناز و تکبر راه رود.
فرهنگ فارسی معین
[ خَ مَ دَ / دِ ] (نف) کسی که با شوکت و حشمت و ناز و بزرگواری راه می رود و می خرامد. کسی که با زیبایی می خرامد. سیرکننده با ناز. (از ناظم الاطباء): مجلس تو ز نکورویان چون باغ بهار پرتذروان ...
[ مَ ] (اِخ) از بلوکات قزوین، حد شمالی بلوک دشت آبی، غربی خزرود و ابهررود و افشاریه، جنوبی خرقان و شرقی زهرا، در دامنهٔ کوهی واقع است. و ایل شاهسون اینانلو با ۱۵۰ خانوار در اینجا مسکن دارد ...
[ مَ ] (ص نسبی، اِ) لهجهٔ قدیم ایران در مکالمه. (ناظم الاطباء). || لهجهٔ مردم رامند. || نام نوایی و لحنی از موسیقی.
[ رِ مَ ] (ص مرکب) خوشدل. (ناظم الاطباء). خشنود و راضی. (آنندراج). با رضای خاطر: همگی به امر رضامند شده. (مجمل التواریخ گلستانه). || قبول کننده. || اذن دهنده. (ناظم الاطباء).
[ رِ مَ ] (حامص مرکب) در تداول، راضی نبودن. رضایت نداشتن. ناخرسندی. ناخشنودی. عدم قناعت. نارضایتی. رجوع به نارضایتی شود.
[ گِ مَ ] (ص) در بعض کتب از جمله حبیب السیر دیده میشود به گمان من غلط کاتب است و اصل با کاف تازی است. رجوع به کری کردن، کری نکردن و کرامند شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.