[ اَ مَ رَ ] (ع مص) بسیار شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بسیار شدن و کامل گردیدن. (از منتهی الارب). || بسیار شدن مواشی کسی. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
لغتنامه دهخدا
[ اَ رَ ] (ع اِ) واحد امر یعنی یک فرمان. (ناظم الاطباء). گویند: له علی امرة مطاعة؛ او را بر من یک حکم و فرمان است که اطاعت میکنم او را در آن. (ناظم الاطباء).
[ اِمْ مَ رَ ] (ع اِ) چیزی. (ناظم الاطباء). رجوع به اِمَّر شود.
[ اَ مِ رَ ] (اِخ) قومی از عجم که به بصره فرودآمدند. قومی از عجم که به کوفه ساکن شدند.
[ اُ مِ رَ ] (ع اِ) مغاک در سنگ که آب در آن گرد آید. (منتهی الارب).
[ عَ مِ رَ ] (اِخ) نام عشیره ای است در ناحیهٔ بنی عبید، در منطقهٔ عجلون. اصل آنان از کرک است. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحالة از تاریخ شرقی الاردن و قبائلها تألیف بیک ص ۲۶۸).
[ مِ رَ ] (ع ص) تأنیث غامر. مغموره. || خرمابن که محتاج آب پاشی نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج). نخلی که به آبیاری نیاز نداشته باشد. (از تاج العروس).
[ مُ مَ رَ ] (ع مص) بیامیختن. (زوزنی). آمیختن. (تاج المصادر بیهقی). آمیختن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). درآمیختن با کسی. (ناظم الاطباء). || پنهان شدن. (زوزنی) (تاج ا ...
[ مُ مَ رَ ] (ع مص) رنج کشیدن و بیدار ماندن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سهر. شب زنده داری کردن. (از متن اللغة).
[ مُ مَ رَ ] (ع مص) خود را در جنگی سخت اوکندن. (المصادر زوزنی). به یکدیگر درآویختن بی باک و بیم. (منتهی الارب) (آنندراج). غامره مغامرة؛ حمله کرد بر او و پیکار نمود و از مرگ نترسید. (ناظم ال ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.