اصلاح کردن
معنی
[ اِ کَ دَ ] (مص مرکب)
مرمت کردن و تعمیر نمودن. (ناظم الاطباء).
اشداء. تعمیر کردن بنا. هید. تهیید. (منتهی
الارب). || جامهٔ کهنه را وصله کردن.
|| تصحیح کردن عبارت. درست کردن
مطلب. تهذیب کردن. مهذب کردن.
|| آشتی کردن. با هم بکنار آمدن.
تراضی کردن. از یکدیگر راضی شدن.
|| اصلاح کردن میان قوم؛ آشتی دادن
آنان را. شعم. (منتهی الارب). || نظام و
ترتیب دادن. نظم و نسق دادن امور. بسامان
کردن کارها. درست کردن. بسامان
آوردن :
سر سوار بزرگی که دست جاهش کرد
به تازیانهٔ حشمت زمانه را اصلاح.
مسعودسعد.
|| آسوده خاطر کردن کسی را. رفع
کردن پریشانی حال کسی. الآم. اِعراب.
(منتهی الارب):
مشکل است اصلاح کردن خاطر رنجیده را.
صائب (از آنندراج).
مکن رقمزدهٔ کلک صنع را اصلاح
که خط ساخته بی بهره باشد از تحسین.
؟ (از آنندراج).
|| اصلاح کردن، بمعنی ستردن موی،
مصطلح مزیّنان است. (از آنندراج). کم کردن
موی سر و صورت. مثال: دیروز دلاک آمد
ریشم را اصلاح کرد. (فرهنگ نظام). در بیشتر
شهرهای ایران در تداول فارسی زبانان، ریش
و موی را پیراستن. یا زدن و تراشیدن موی
سر و ریش و بروت یا کوتاه کردن
آنها:
بسعی ماشطه اصلاح زشت نتوان کرد
چنانکه شاهدی از روی خوب نتوان سود.
سعدی (طیبات).