(اِ فَ) [ په. ] (اِ.) نام یکی از قهرمانان شاهنامه.
فرهنگ فارسی معین
[ اِ فَ ] (اِخ) در اوستا سپنتوداته و در پهلوی سپنت دات، مرکب از دو جزء: جزء اول سپنتو بمعنی مقدس و جزء دوم داته از مصدر دا بمعنی آفریدن؛ جمعاً یعنی آفریدهٔ (خرد) پاک و بدین معنی در فروردین ...
لغتنامه دهخدا
[ اِ فَ ] (اِخ) دوازدهمین از خانان اوزبک خیوه (از ۱۰۳۲ تا ۱۰۵۳ هـ .ق .). (ترجمهٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول ص ۲۵۰).
[ اِ فَ ] (اِخ) موضعی در طبرستان، یکی از مواضع استقرار عساکر ابوخزیمه. (سفرنامهٔ مازندران و استرآباد رابینو ص ۱۶۵ بخش انگلیسی).
[ اِ فَ ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان لیراوی بخش دیلم شهرستان بوشهر واقع در ۴۶۰۰۰ گزی جنوب خاوری دیلم کنار راه فرعی دیلم به هندیجان، دارای ۲۰ تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۷). || موض ...
[ اِ فَ ] (اِخ) ابن موثق. از مردم بوسنج (پوشنگ) هرات. (تاج العروس).
اسم: اسفندیار (پسر) (فارسی، اوستایی، پهلوی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: esfand yār) (فارسی: اسفنديار) (انگلیسی: esfand yar) معنی: آفریده خرد پاک، اسپندیار، ( اوستایی )، مقدس آفریده یا آفریده ی ( ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ اِ فَ بَ ] (اِخ) (سلسلهٔ ...) از خانوادهٔ اسفندیاربک (مذکور در فوق) هشت تن حکومت کرده اند. او امیر پنجم این سلسله است و اینان را اسفندیاربک اوغل لری (پسران اسفندیاربک) گویند و به «قزل ا ...
[ کُ اِ فَ ] (اِخ) چهارمین امیر از امرای سربداران که پس از قتل محمد آی تیمور به امارت رسید و چون اصل و نسب و فضل و ادب نبود دست به ظلم و تعدی گشود تا سرانجام سربداران از حکومتش متنفر گشت ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.