معنی

[ اِ فَ / فِ ] (اِ) اسفاناخ. اسفناخ. اسپناج. اسپاناخ. اسپنانج. سپاناخ. رجوع به اسپناج شود: بابای تو چارده پسر داشت نی میزد و اسفناج میکاشت.؟

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.