استسقاء
معنی
[ اِ تِ ] (ع مص) آب خواستن.
(زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه).
طلب آب کردن :
به پیش فیض تو زآن آمدم به استسقاء
که وارهانی از این خشکسال تیمارم.
خاقانی.
مگر که جانم از این خشکسال صرف زمان
گریخت در کنف او بوجه استسقا.خاقانی.
|| باران خواستن. (غیاث). باران بدعا
خواستن. آب و نزول باران خواستن. (منتهی
الارب). باران خواستن امت هر گاه که باریدن
وی بتأخیر افتد. (تعریفات جرجانی).
|| سِقاء جستن. || گرد آمدن آب زرد در
شکم: استسقی بطنه. (منتهی الارب).
|| علت استسقاء گرفتن. (تاج المصادر
بیهقی) (مجمل اللغه). علتی است که در بیمار
ورم و آماس آورد. حبن ذیابیطس. نام
مرضی که بیمار آب بسیار خواهد. خشکامار
(خشک آماز). نام مرضی که در آن شکم روز
به روز بزرگتر میشود. (غیاث). این علت را در
هند جلندر گویند. (آنندراج). بیماری است
مادی و آنرا سه نوع است: طبلی و زقی و
لحمی. (منتهی الارب). آماس کردن شکم و
غیر آن از اعضاء. و آن بر سه گونه باشد:
استسقای زقی، استسقای طبلی، استسقای
لحمی. و استسقاء از آن رو نامند که بیمار
همیشه احساس تشنگی کند. رجوع به زقی،
طبلی، لحمی شود. مؤلف کشاف اصطلاحات
الفنون آرد: استسقاء؛ فی اللغة طلب السّقی. و
اعطاء ما یشربه. و الاسم السُقیاء بالضم. و
شرعاً طلب انزال المطر من اللََّه تعالی علی وجه
مخصوص عند شدّة الحاجة بان یحبس المطر
عنهم و لم تکن لهم اودیة و انهار و آبار یشربون
منها و یسقون مواشیهم و زروعهم. کذا فی
جامع الرموز. و عندالاطباء هو مرض ذومادة
باردة غریبة تدخل فی خلل الاعضاء. فتربو
بها الاعضاء. امّا الظّاهرة من الاعضاء کلها کما
فی اللحمی. و امّا المواضع الخالیة من النّواحی
الّتی فیها تدبیر الغذاء و الاخلاط کفضاء البطن
التی فیها المعدة و الکبد و الامعاء و امّا فضاء
مابین الثرب و الصفاق و اقسامه ثلاثة:
اللحمیّ و الزقیّ و الطبلی المسمّی بالاستسقاءِ
الیابس (خشک آماز) ایضاً. لانّ المادة
الموجبة لها اما ذات قوام او لا. الثانی. الطبلی و
الاوّل اما ان یکون شاملة لجمیع البدن و هو
اللحمی. و الاّ فهو الزقی و بالجملة فالزقی
استسقاء تنصب فیه المائیة الی فضاءِ الجوف
سمی به تشبیهاً لبطن صاحبه بالزق المملو ماء
و لهذا یحس صاحبه خفخفة الماء عند الحرکة
و اللحمی استسقاء یغشو فیه الماء مع الدّم الی
جملة الأعضاء فیحتبس فی خلل اللحم فیربو.
سمّی به لازدیاد لحم صاحبه من حیث الظّاهر
بخلاف السمن فانه ازدیاد حقیقة و هذا تربل
یشبه الازدیاد الحقیقی. و الطبلی ما یغشو فیه
العادة الریحیة فی فضاء الجوف مجفّفة فیها. و
لاتخلو تلک المواضع مع الرّیاح عن قلیل
رطوبة ایضاً. و ایضاً الاستسقاء ینقسم الی
مفرد و مرکب. لان تحققه اما ان یکون من
نوعین فصاعداً او لا. الثانی المفرد و الاوّل
المرکب امّا من اللحمی و الزقی او من اللحمی
و الطبلی او الزقی و الطبلی او من الثلاثة. هکذا
یستفاد من بحرالجواهر و حدودالامراض -
انتهی :
حیات را چه گوارنده تر ز آب ولیک
کسی که بیشترش خورد بکشد استسقاش.
سنائی.
بحرص ار شربتی خوردم مگیر از من که بد کردم
بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا.
سنائی.
چون برد آب شور، استسقاء.سنائی.
ز یاد صولت او خاک خواهد استغفار
ز تف هیبت او آب گیرد استسقاء.انوری.
چو کاسه بازگشاده دهان به جوع الکلب
چو کوزه پیش نهاده شکم ز استسقاء.
خاقانی.
که آشامد کدوئی آب ازو سرد
کز استسقا نگردد چون کدو زرد.نظامی.
سده و دیدان و استسقاء و سل
کسر و ذات الصدر و لدغ و درد
دل.مولوی.
|| تشنگی. (غیاث).
- صلوة استسقاء؛ نماز باران خواستن.
انواع استسقاء این است:
- استسقاءالدماغ ؛ ام الصبیان.
- استسقاءالعین ؛ استسقاء چشم.
- استسقاء بطن .
- استسقاء بیضه .
- استسقاء تخم دان .
- استسقاء جلدی .
- استسقاء جلدی عام ؛ استسقاء لحمی
عام.
- استسقاء چشم. رجوع به استسقاءالعین
شود.
- استسقاء خشکاماز.
- استسقاء خصیه؛ آب در خصیه. اُدْره.
قیل الماء. باد خصیه. آماس مائی در ضفن.
- استسقاء دماغ . رجوع به ترکیب
استسقاءالدماغ شود.
- استسقاء دماغی .
- استسقاء دماغی مولودی ؛ ام الصّبیان.
- استسقاء رحم .
- استسقاء ریه .
- استسقاء زقی ؛ و آن استسقائی باشد
که شکم بیمار به خیکی پر از آب ماند و آواز
آب از آن آید گاه جنبش و یا انتقال از سوئی
به سوئی و بیمار را تشنگی بسیار باشد.
- استسقاء شفاف .
- استسقاء صدری .
- استسقاء طبلی ؛ استسقاء یابس. و آن
استسقائی است که شکم بیمار چون طبلی پر
از باد باشد.
- استسقاء غشاء خارجی قلب.
- استسقاء کلیه.
- استسقاء لحمی ؛ و آن استسقائی باشد
که شامل همهٔ تن باشد یعنی جملهٔ بدن بیمار
بیاماسد.
- استسقاء لحمی جفن.
- استسقاء لحمی عام. رجوع به استسقاء
جلدی عام شود.
- استسقاء مجرای فقرات .
- استسقاء محبن؛ استسقاء یابس. رجوع
به استسقاء طبلی شود.
- استسقاء مفصل .
- استسقاء مفصلی .
- استسقاء مقله. رجوع به استسقاء چشم و
استسقاءالعین شود.
- استسقاء نخاع .
- استسقاء نخاع از فرط مباشرت.
- استسقائی .
- استسقاء یابس. رجوع به استسقاء طبلی
شود.