احمد احسائی
معنی
[ اَ مَ دِ اَ ] (اِخ) ابن
زین الدین بن ابراهیم بن صفربن ابراهیم بن
داغربن رمضان بن راشدبن دهیم بن
شمروخ بن ضوله. داغربن رمضان و جمله
پدران او را منزل و سامان چون بادیه نشینان
دیگر در کوه و بیابان بود و معرفتی چندان
بمذاهب و ادیان نداشتند و چون از اهل تتبع
و از معاشرین شیعه نبودند بر طریق اهل سنت
و جماعت میرفتند اما از تعصب خالی بودند و
همچنان سیرهٔ آباء و اسلاف را پیروی
می کردند. وقتی مابین داغر و پدرش
رمضان بن راشد نزاعی شد که مِن بعد از
مجاورت ایشان مانع گشت داغر ناچار ترک
پدر گفت و عیال خویش را بمطیرفی از قرای
احساء انتقال داد، زمانی نگذشت که از مذهب
اجدادی برگشت و قبول تشیع نمود. شیخ
احمد احسائی نوادهٔ سوم داغر در ماه رجب
۱۱۶۶ هـ .ق . در این محل متولد شده است.
شیخ احمد چون سنش بپنج رسید از خواندن
قرآن فارغ گردید از این پس همیشهٔ اوقات
متفکر و متذکر بود و میگفت که هنگام
معاشرت با کودکان تنها تنم در میان بلهو و
لعب مشغول بود و در هر امری که محتاج بنظر
و تدبر بود بر همه مقدم بودم و بر همه سبقت
می جستم و چون تنها میشدم در عمارات
ویرانه و اوضاع زمانه نظر میکردم و عبرت
میگرفتم و با خود میگفتم چه شدند ساکنان
اینها و کجایند آبادکنندگان آنها و بیاد ایشان
می افتادم و میگریستم و مرا با این خردسالی
عادت بر این جاری بود و نیز میگفت که
قریه ای که مسکن ما آنجا قرار داشت اهلش
را بملاهی و معاصی حرصی تمام بود و در
میان ایشان احدی نبود که امر بمعروف و نهی
از منکر نماید و مردم آنجا چیزی از احکام
نمیدانستند و چنان بلهو و لعب مشغول و
حریص بودند که آلات لهو خویش را بر در
خانه ها می آویختند و بدانها بر یکدیگر تفاخر
مینمودند و ایشان را انجمن های خاص بود که
همگی آنجا جمع شده مشغول بانواع ملاهی و
اقسام مناهی میشدند و از طبل و مزمار و
رباب و عود و تار و انواع سرود هیچیک را
فروگذار نمی نمودند و من چون بر مجالس
ایشان میگذشتم در گوشه ای با اطفال
مینشستم تنم در میان تنها بود و روحم متعلق
بعالم بالا چون تنها میشدم خلوتی گزیده و
بفکرت فرومی رفتم و بحال خویش
میگریستم و نفس خود را بر معاشرت و
مجاورت ایشان ملامت میکردم و گاه میشد
که میخواستم خود را هلاک نمایم نمیدانستم
که اعمال حرام است یا حلال، پیوسته تفکر
مینمودم که خداوند این خلق را عبث و لغو و
محض لهو و لعب نیافریده و بعقل خویش
میفهمیدم که باید از خلقت اراده ای فرموده
باشد لیکن هرچه تفکر میکردم غایت ایجاد و
علت این بنیاد را نمی فهمیدم، سینه ام تنگ
میشد و همواره در اوضاع دنیا فکر میکردم و
عبرت میگرفتم و از معاشرت جهال با وصف
خردسالی نفرت داشتم و خلوتی گزیده بحال
خویش مشغول میگشتم تا آنکه روزی تنی از
خویشاوندان که بکارهای نادانان مبتلی بود
نزد من آمد و گفت: یابن عم چنان در نظر دارم
که شعری چند بنظم آورم و از تو اعانت
میخواهم، با آنکه کودک بودم قبول کردم
اوراقی چند از بغل درآورده نظر میکرد از وی
گرفتم و گشودم ابیاتی ملاحظه نمودم منسوب
بشیخ علی بن حماد بحرینی در مدح ائمهٔ
اطهار سلام اللََّه علیهم اجمعین که مطلعش این
است:
للََّه قوم اذا ما اللیل جنّهمُ
قاموا من الفرش للرحمن عُبّادا.
چون اشعار را قرائت کردیم اوراق را انداخت
و گفت که چون نحو ندانی انشاء شعر نتوانی،
چون این سخن از وی شنیدم بخاطرم رسید که
تحصیل نحو نمایم که انشاء شعر توانم. طفلی
از منسوبان مادر من در قریه ای نزدیک بقریهٔ
ما بود نزد شیخی مشغول تحصیل بود از وی
پرسیدم که در نحو مبتدی را چه کتاب ضرور
است؟ گفت: عوامل جرجانی. نسخه ای از وی
گرفتم و نوشتم لیکن از اظهار این امر نزد پدر
حیا مینمودم اما چون شوق این امر بر من
غالب آمد خاصه محض انشاء شعر چرا که
امری برتر منظور نظر بلکه متصور نبود روزی
در خانهٔ خویش در حجرهٔ پدر خفتم و اوراقی
در کف گرفتم شاید پدر بیاید و بنشیند و اوراق
را ببیند، آمد و نشست و دید، از مادر پرسید:
در کف او چیست؟ گفت: نمیدانم، گفت: بگیر
و بیاور. چون خواست بگیرد دست خود را
چون خفتگان سست کردم. گرفت و برد و
نمایاند. فرمود: رسالهٔ نحو است از کجا آورد؟
گفت: نمیدانم، فرمود: بجایش نه. من نیز دست
خویش سست کردم در کفم نهاد سپس از
جای خویش برخاستم و اوراق را پنهان
داشتم، پدر پرسید این رساله را از کجا
آورده ای؟ گفتم: خود نوشته ام، فرمود میل
تحصیل داری؟ گفتم: آری و این کلمه بدون
اختیار بر زبانم جاری شد الغرض پدر
بامدادان مرا نزد آن شیخ فرستاد و شیخ نیز
مرا با همان کودک بمناسبت خویشی
همدرس نمود. کتاب اجرومیه و عوامل را نزد
وی بانجام رسانیده بتحصیل علوم دیگر
پرداختم لیکن در اثنای تحصیل چون شفای
قلبی حاصل نشد باطناً منصرف گشته ولی
ظاهراً مشغول بودم و در نفس خود
داعیه هائی مشاهده مینمودم و قلق و
اضطراب در دل خود مییافتم و همواره طالب
خلوت و مایل بعزلت بودم و کوه و بیابان را
دوست میداشتم و از مجاورت خلق و
معاشرت ایشان ترسناک و پریشان بودم و
پیوسته در اوصاف روزگار فکر نموده عبرت
میگرفتم بالاخره از تحصیل علوم ظاهر
منصرف گشتم و بهرکس که میگذشتم کلمه ای
از آنچه در خواب شنیده بودم نمی شنیدم، علم
فقه و حدیث در کسی نمی دیدم با این حال در
میان مردم بودم تنم با ایشان محشور بود و
جانم فرسنگ ها از ایشان دور بود چنان
مینمود که کسی مرا میخواند لیکن خواننده را
نمیدیدم و هر آن این حال در من قوت
میگرفت و نفرتم از خلق زیادت میشد تا آنکه
از یاران مهاجرت کرده عزلت جستم و چون
مصیبت زدگان در گوشهٔ محنت نشستم و در
بروی اغیار بستم و بگریه و زاری و ناله و
بی قراری مشغول گشتم و بکسی میمانستم که
بچیزی مأنوس و شاد شده باشد بنابر این
روزبروز بر عبادت می افزودم و فکرت و نظر
می نمودم و قرائت قرآن و تدبیر در معانی آن و
استغفار در اسحار بسیار میکردم.
در سنهٔ ۱۱۷۶ که از سن شیخ احمد بیست
سال (؟) گذشته بود در این حال کسی را برای
اظهار اسرار الهی نیافت زیرا که در آن نواحی
جمعی سنی بودند و غالب آنها اهل تصوف و
برخی شیعهٔ اثناعشری و در میان ایشان
جماعتی نیز از علمای ظاهری بودند که
ایشان را ربطی با حکمت نبود تا چه رسد
باسرار خلقت، لاجرم آهنگ مهاجرت نمود و
راه عتبات عالیات در پیش گرفت تا مگر
اهلی برای امر خویش جوید چون بکربلای
معلی و نجف اشرف مشرف گشت در مجالس
و محافل علماء و فضلاء حاضر میشد و
مشاهیر علماء در آن وقت آقا باقر وحید
بهبهانی و سید مهدی بحرالعلوم بودند، غالباً
در مجالس درس و بحث ایشان حاضر
میگشت و کسی از حالش آگهی نداشت.
وقتی از سید مهدی بحرالعلوم خواهش اجازهٔ
روایت نمود چون معرفتی بحالش نداشت
تأمل نمود. سید پرسید: تألیف و تصنیف چه
دارید؟ اوراقی چند در شرح تبصره نوشته بود
تقدیم داشت. سید بعد از دقت فرمود: یا شیخ
سزاوار قدر تو آن است که مرا اجازت دهی
پس اجازه ای نوشت و داد و در همان ایام
رساله ای که در قدر نوشته بود بحضور سید
بحرالعلوم تقدیم کرد و سید شیخ را احترام
فوق العاده و اکرامی زیادة نمود. بعد از چندی
در عراق طاعونی پدید آمد که همگی متفرق
شدند و شیخ احمد نیز مراجعت بوطن نمود
بعد از ورود زنی از نواحی قرین که از نواحی
آن سامان است بنکاح خویش درآورد و او
اولین زن شیخ بود و چون چندی در آنجا
اقامت نمود امرش شهرت گرفت و معروف
گردید پس از چندی با خانواده ببحرین منتقل
شد و چهار سال در آنجا اقامت نمود تا آنکه
در ماه رجب ۱۲۱۲ بکربلا و نجف رفت پس
از مراجعت در بصره توقف نمود و خانوادهٔ
خود را از بحرین خواست در آنجا توقف کرد
حاکم آن نواحی با شیخ بحسن سلوک رفتار
میکرد و در مدت سه سال در بصره و احساء
متوقف شد و در اوائل سال ۱۲۱۶ در روز عید
غدیر طایفهٔ وهابی در کربلا خروج نموده قتل
وغارت بی نهایت کردند و چندی نگذشت که
شیخ از هجوم و اجتماع خاص و عام متنفر و
منزجر گشت ناچار بحبارات که یکی از قرای
بصره است منتقل شده بعد از چندی باز ببصره
مراجعت نمود و از آنجا بقریه ای دیگر بنام
تنویه رفت و چندی توقف نمود. به ده نشوه که
در غربی همین ده است انتقال نموده هیجده
ماه متوقف بود چون از اجتماع متنفر بود هر
وقت بجائی انتقال مینمود تا آنکه محلی
مطبوع یابد و چون مکانی مناسب طبع او
نمی افتاد بجائی دیگر انتقال مینمود وقتی
عبدالمنعم بن سید شریف جزائری که از
مشاهیر آن صفحات بود عرض کرد که هرگاه
خاطر مبارک بانزوا و عزلت مایل است در
این حوالی قریه ای است موسوم بصفاده برای
آسودگی مناسب تر از آن محلی نیست و از
محل عبور و مرور دور است لهذا در سنهٔ
۱۲۱۹ با عیال بدان محل مهاجرت کرد و یک
سال نیز توقف نمود آنجا نیز مطبوع طبع او
واقع نیفتاد و آنرا از حیث مردم و زمین
بدترین بلاد یافت و قصیده ای در مذمتش
انشاء فرمود که مطلعش این است:
داهر هذا الدهر لیس یسعد
وَ هْوَ لما نجمعه مسدّد.
لاجرم اهل و عیال را نزد فرزند خویش
شیخ علی نهاد و خود بمصاحبت فرزند دیگر
شیخ عبداللََّه مسافرت نموده بسوق الشیوخ
رفت، در این وقت شیخ محمد تقی فرزندش
ساکن آن محل بود شیخ عبداللََّه را برای
تحصیل علم نزد او نهاد خود ببصره رفت و
خانه ای برای زن و بچهٔ خود معین نموده از
پی ایشان فرستاد پس از ورود ایشان خود
عزم زیارت عتبات نمود تا از آنجا بخراسان
مشرف شود.
شیخ احمد در سال ۱۲۲۱ بمصاحبت فرزند
خود شیخ علی و چند نفر دیگر بنجف و کربلا
شتافت و از آنجا بایران آمد عبوراً بیزد رفت
علماء و اهالی یزد طالب اقامت شیخ در یزد
شدند بهمین جهة شیخ پس از ادای زیارت
بیزد مراجعت کرد و چون چندی توقف نمود و
ارادهٔ حرکت کرد اهل یزد باز التماس و
خواهش نمودند ناچار اجابت نمود و بعضی
از خانواده را همراه شیخ علی و دیگران از راه
شیراز و اصفهان روانهٔ بصره نمود و خود با
یکی از زوجات اقامت نمود و بنای دعوت
نهاد، کم کم مشهور شد و امرش در کشور
ایران انتشار یافت تا اینکه پادشاه عصر
فتحعلی شاه قاجار بشیخ احمد ارادتی بهم
رسانید و مشتاق زیارتش گردید، مکتوبات
پی درپی ارسال میداشت تا مکتوبی بدین
مضمون بشیخ احمد نوشت و ارسال نمود که:
اگرچه مرا واجب است که بزیارت آن مقتدای
انام و مرجع خاص و عام مشرف شوم چرا که
مملکت ما را بقدوم بهجت لزوم خود منور
فرمود، لیکن مرا بجهاتی مقدور نیست و
معذورم اگر بخواهم خود روانهٔ یزد گردم لااقل
باید ده هزار قشون همراه آورد و شهر یزد
وادیی است غیرذی زرع و از ورود این قشون
اهل آن ولایت بقحط و غلا مبتلی خواهند
گشت و آشکار است که آن بزرگوار راضی
بسخط پروردگار نیست والا من کمتر از آنم
که در محضر انور مذکور گردم چه جای آن که
نسبت بآن بزرگوار تکبر ورزم، پس از وصول
این مکتوب هرگاه ما را بقدوم میمنت لزوم
سرافراز فرمود فهوالمطلوب والا خود بناچار
ارادهٔ یزد خواهم نمود. چون این مکتوب
رسید کار بر شیخ دشوار گشت چاره آن دید
که سر خویش گیرد و راه وطن در پیش، معهذا
عزیمت شیراز نمود که ببصره بازگردد و چون
اهل یزد از اراده اش آگهی یافتند اجتماع
نموده درصدد امتناع برآمدند که مبادا سلطان
را چنان بخاطر رسد که اهل یزد از خوف
ورودش باعث این امر گشته اند بدین سبب
مورد مؤاخذه خواهند بود بناچار عذرش
مسموع نخواهد افتاد خاصه که زمستان بود
الغرض از هر نوع سخن راندند تا آن بزرگوار
بناچار توقف اختیار نمود پس از آن اشراف و
اعیان گرد آمده در جواب نامهٔ سلطان حیران
ماندند پس شیخ عزیمت طهران نمود بورود
بطهران سلطان اکرام فوق العاده و احترام
بی نهایت نمود و روز بروز ارادتش زیادتر
می گشت و چنان معتقد بود که اطاعت شیخ
واجب و مخالفتش کفر است و مسائل چند
سؤال نمود و شیخ رسائلی چند در جواب
نوشت که در فهرست تألیفات او خواهد آمد.
چندی بعد خاطر شیخ از توقف در آنجا ملول
شد ناچار آهنگ معاودت نمود چون
فتحعلی شاه را این حال معلوم گشت از پی
ممانعت برآمد بالاخره شیخ قبول کرد که در
ایران اقامت کند و پادشاه خواست که شیخ در
طهران توقف نماید چون شیخ مایل بانزوا بود
و توقف طهران با این حال کمال منافات را
داشت ابا نمود تا وقتی باز آغاز این سخن
نمود که اگر میل مبارک باقامت طهران باشد
تعیین منزل آسان است ولی اگر من در جوار
سلطان منزل گزینم باعث تعطیل امر سلطنت
خواهد بود، سبب پرسید، گفت: آیا با احترام و
عزت بایدم بود یا با خواری و ذلت؟ گفت: با
کمال عزت و استقلال و جلال باید زیست ما
را رضائی جز رضای آن بزرگوار و سخطی
جز سخط او نیست، فرمود: سلاطین و حکام
بعقیدهٔ من تمام اوامر و احکام را بظلم جاری
می نمایند و چون رعیت مرا مسموع الطاعه
دانستند در همه امور رجوع بمن نموده و
ملتجی خواهند گشت و حمایت مسلمانان و
رفع حاجت ایشان نیز بر من واجب است
چون در محضر سلطنت وساطت نمایم خالی
از دو صورت نیست اگر بپذیرد تعویق و
تعطیل امر سلطنت است و اگر نپذیرد مرا
خواری و ذلت. پس شاه بفکر فرورفت و
گفت: امر موقوف باختیار است هر بلدی که
اختیار شود مختار ما نیز همان است ما را میل
و خواهشی از خود نیست، چون واگذار نمود
یزد را اختیار کرد و در اوایل ذی العقدهٔ سال
۱۲۲۳ خانواده را از بصره بیزد انتقال داد. در
این وقت امر شیخ در بلاد و دیار انتشار یافت
و بیشتر فضلا و علماء تسلیم وی شدند و از
اطراف مسائل می فرستادند و رسائل
مینوشت، چون دو سال بر این منوال گذشت
عازم مشهد شد پس از انجام زیارت باز بیزد
مراجعت کرد چندی نگذشت که عازم
مجاورت کربلا و نجف شد اهل یزد را این
معنی ناگوار آمده درصدد ممانعت برآمدند
هرچند التماس نمودند مقبول نیفتاد و
باصفهان رفت و از آنجا بکرمانشاه عزیمت
نمود و بخواهش شاهزاده محمدعلی میرزا
دولتشاه با نهایت جلال و فراغت بال دو سال
در کرمانشاه متوقف شد و از سال ۱۲۲۹ در
کرمانشاه بود و در سال سیم که ۱۲۳۲ بود
عزیمت بیت اللََّه الحرام نمود خلاصه ماه
مبارک رمضان را در شام مانده نیمهٔ شوال
بمدینه رهسپار شد پس از فراغت از راه نجد
و جبل با جمعی کثیر از حاج عزم عراق نمود
چون وارد جبل گشت کاروانیان را نهاده خود
با تنی چند روانهٔ نجف اشرف شد در بین راه با
طایفه ای از دزدان، جنگی اتفاق افتاد، در
ربیع الاول وارد نجف اشرف و از آنجا بکربلا
مشرف گردیده در چهارم محرم از سال ۱۲۳۴
مراجعت بکرمانشاه نمود و چند سال دیگر
نیز با نهایت جلال و فراغت بال زیست تا
آنکه شاهزاده محمدعلی میرزا فوت کرد و در
این اوقات بعزیمت زیارت حضرت رضا
علیه السلام مشرف شد و از آنجا دوباره بیزد
مراجعت نمود و سه ماه در آنجا متوقف بود.
شیخ بعد از چندی باصفهان رفت و علماء و
اعیان و تمامی اهل آن سامان از او استقبال
نمایان نمودند و بنابر اصرار علماء و اعیان
اصفهان ماه رمضان را در اصفهان توقف کرد و
تمام مردم از خاص و عام حتی علمای اعلام
در آن ایام صبح و شام اجتماع و ازدحام
می نمودند بحدی که روزی تنی چند محض
احصاء جماعت بر در مسجد عدد ایشان را
شانزده هزار نفر بشمار آوردند و این عده ای
بود که با آن بزرگوار بنماز حاضر شده بودند.
پس از یک سال اقامت در اصفهان شیخ احمد
بکربلا مشرف گشت و از کربلا عازم حج خانهٔ
خدا شد و از بغداد بشام رفت و در اثنای راه
مزاجش را ملالتی بهم رسید و روز بروز
شدت میکرد تا در دومنزلی مدینه جهان فانی
را ترک گفت و روز یکشنبه بیست ویکم ماه
ذی القعدةالحرام ۱۲۴۱ هـ . ق. بدنش را به
مدینهٔ طیبه نقل کردند، در بقیع پشت دیوار قبهٔ
مطهره طرف جنوب مقابل بیت الاحزان دفن
نمودند. تمامی عمرش هفتادوپنج سال بود.
در روضات الجنات تاریخ تولد شیخ ذکر نشده
فقط مؤلف آن عمر شیخ را حدود نود و تاریخ
وفات را در آغاز سال ۱۲۴۳ هـ . ق. نوشته
است. مرحوم ادوارد برون انگلیسی در
تاریخ ادبیات ایران هم تاریخ وفات و عمر
شیخ را از روضات الجنات نقل نموده است .
احتمال قوی دارد که قول فرزند شیخ
درست تر باشد چنانکه در آغاز شرح حال
نوشتیم که تاریخ تولد شیخ را در سال ۱۱۶۶
هـ . ق. ثبت کرد، و تاریخ وفات او را هم در
آخر شرح حال از قول او نوشتیم و از طرفی
رسالهٔ ترجمهٔ حال شیخ بقلم فرزندش مورد
توجه و اعتبار نزد آقا سید کاظم رشتی و
مشایخ شیخیه بوده و همه بآن استناد کرده اند،
بنابر این دیگر جای شبهه باقی نماند که قول
روضات الجنات و کسانی که از او تبعیت
کرده اند درست نیست.
مرحوم حاج محمد کریم خان کرمانی رکن
رابع مشرب شیخیه، دربارهٔ شیخ چنین نوشته
است: محبوب ترین امور عالم در نزد ایشان
خلوت و انزوا و تفکر کردن در ملکوت
آسمان و زمین و آثار قدرت خدا بود و ایشان
تا توانستند در میان مردم نیامدند و از دنیا و
مال و جاه اجتناب نمودند و قریب پنجاه سال
در گوشهٔ انزوا نشستند و بسیاری از عمر خود
را در بیابان ها، و کوهها و گوشه ها گذرانیدند و
بهترین چیزها در نزد ایشان نماز بود در
بیابان ها و ریاضت های شرعیه بسیار دشوار
می کشیدند و گویا دو دفعه تمام مال خود را
مواسات فرمودند باز ازبرای ایشان مال بسیار
جمع شد روزی زنهای خود را امر نمودند که
در اطاقی رفتند و فقرا را طلبیدند و امر نمودند
که تمام مال خود را بر شما مباح کردم همه را
ببرید. ازجمله محنت های ایشان یکی آنکه
تکفیرشان کردند چرا که ایشان چیزی از خود
نمی گفتند و فضل کسی دیگر را ذکر نمی کردند
بلکه آل محمد (ص) و فضل آنها را می گفتند و
دیگر آنکه مخالفین مجلسی برپا و کتابی
تألیف کردند و هر روز آنرا در آن مجلس
می خواندند و شیخ را لعن و طعن می نمودند
دیگر آنکه بهر کس میرسیدند آن منافقین
جستجو می کردند که طبع او از چه بیشتر
نفرت دارد و همان را نسبت بشیخ میدادند تا
او خوب وحشت کند و از روی قلب تکفیر
کند پس به یکی می گفتند که شیخ جمیع
علمای اولین و آخرین را از شیخ مفید تا آقا
سیدعلی همه را بد میداند و خلاف اجماع
تمام علماء می گوید و ببعض دیگر می گفتند که
شیخ در امیرالمؤمنین (ع) غلو کرده، و علی را
خالق و رزاق و محیی و ممیت می داند و کل
خلق را مفوض به علی می داند و از مفوِّضه
لعنهم اللََّه می باشند و به بعض دیگر می گفتند که
شیخ گفته تمام ضمیرهای قرآن به علی
برمی گردد و گفته که وقتی که می گوئی ایاک
نعبد و ایاک نستعین باید علی را قصد کنی و
بگوئی که ای علی تو را عبادت می کنم و از تو
یاری می جویم و به بعضی می گفتند که شیخ
معاد جسمانی را قائل نیست و می گوید که
بدنها به آخرت نمی آید و مرده ها زنده
نمی شوند و به بعضی دیگر می گفتند که شیخ
می گوید که پیغمبر (ص) با جسم خود بمعراج
نرفته، هر عاقلی می داند که آنها زندقه و کفر
است هرچند شیخ در مجالس و محافل
می فرمودند ای قوم من از این عقاید بیزارم و
هرگز من این ها را ننوشته ام و نگفته ام و عقاید
من عقاید مسلمین است و بیزاری می جویم از
هر اعتقادی که مخالف اجماع و ضرورت
شیعیان باشد شق عصای مسلمین مکنید و
تفریق در میان شیعیان میندازید کسی از
ایشان نمی پذیرفت بنای نوشتن باطراف را
گذاردند که شیخ احمد کافر است و جمع
مسلمین بلاد را مشوش کردند و دل های تمام
ایرانیان را به شبهه انداختند. محنت دیگر که
دامن شیخ را گرفت آنکه مخالفین کتاب
شرح الزیارهٔ او را نزد پاشای بغداد فرستادند و
گفتند که شیخ در آنجا خلفا را قَدْح کرده و
ابوبکر و عمر و عثمان را به زشتی یاد نموده
است. داود پاشا بر اثر این تحریک و کینه ای
که از شیعیان در دل داشت پس از چندی
میرآخور خود را به کربلا فرستاد و مدت
یازده ماه آنجا را در محاصره گرفت و
دوازده هزار گلولهٔ توپ و خمپاره بر آن شهر
ریخت و قسمت کفش کن ضریح حضرت امام
حسین بر اثر این عمل خراب شد، باری
همین که این حکایت آن کتاب را بداود پاشا
نمودند و به شیخ رسید بسیار دلگیر شدند و
دیدند که دیگر ماندن در کربلا ممکن نیست و
بالاخره متعرض ایشان خواهند شد فرار بر
قرار اختیار کردند و بمکهٔ معظمه ورود نمودند
شیخ مادام که کار بدشنام و تضییع مال بود
صبر کردند وقتی که کار بجان رسید اسباب
خود را فروختند و با اهل و عیال و فرزندان و
پسران و دختران به سفر مکه رفتند تا
بنزدیکی مدینه که رسیدند روح پرفتوح
ایشان از این عالم رحلت نمود.
مرحوم حاج ملا هادی سبزواری حکیم
معروف در بحث اصالت وجود در شرح
منظومهٔ خود حاشیه ای مرقوم داشته اند که
تمام اساتید علم و حکمت روی سخن محقق
سبزواری را به شیخ احمد احسائی میدانند،
ترجمهٔ حاشیهٔ منظومه این است: هیچیک از
حکماء باصالت وجود و اصالت ماهیت معتقد
نبوده مگر یکی از معاصرین که این عقیده را
قائل است و قواعد فلسفی را محل اعتبار قرار
نداده در بعضی از مؤلفات خود گفته است
وجود منشأ کارهای نیک است و ماهیت
منشأ کارهای زشت و این امور اصلی هستند
و اولویت برای اصلیت دارند بدیهی است که
میدانید که شر عدم ملکه است و علت عدم
عدم است و چگونه ماهیت اعتباری را تولید
میکند بدان که برای هر ممکنی زوج ترکیبی
ماهیت و وجودی است و ماهیت را کلی
طبیعی نیز میگویند که در جواب ماهو گفته
میشود هیچیک از حکما نگفته اند که ماهیت و
وجود دو اصل هستند، چه این گفته لازمه اش
این است که هر چیزی دو چیز متباینی باشد.حاج ملا نصراللََّه دزفولی که از معاریف
علمای دورهٔ ناصری است و شرح نهج البلاغهٔ
ابن ابی الحدید را حسب الامر ناصرالدین شاه
در شش جلد بزرگ بفارسی ترجمه نموده
است در آخر ترجمهٔ جلد ششم شرح مزبور
دربارهٔ مذهب شیخیه با عباراتی که گوئی
ترجمهٔ تحت اللفظی از عربی و بکلی از قواعد
انشاء فارسی دور است چنین نوشته: باید
دانست همچنان که در میان مذهب امامیه در
متأخرین علماء ایشان نیز فی الجمله
مناقشاتی و مخالفاتی حاصل شده است و
منشأ او چنگ زدن است باخبار متشابه واردهٔ
در کتب اخبار و تأویل نمودن قرآن است
باخبار غیرموثق بها در شأن ائمهٔ خود و
فی الجمله غلوی دربارهٔ ایشان، پس حادث
گردید مذهبی که او را مذهب شیخی میگویند
که مؤسس او شیخ احمد احسائی بود و
ازبرای اوست اصطلاحاتی در اداء مطالب
خود و از این جهت مرادات شیخ ترقی داد و
رونق داد آن مسلک را بحدی که نسبت داده
میشد آن مسلک بخودش و گفته میشد مذهب
سید کاظمی و در میان تلامذهٔ او بود مردمانی
جاهل و بی سواد و طالبان اسم و آوازه پس
ادعا میکردند مطالبی را که نه شیخ احمد و نه
سید کاظم مدعی آنها بودند و بیرون آمد از
ایشان رکن رابع و بابی و قرةالعین که تفسیر
حالات ایشان ظاهر و واضحند و این مفاسد
را علماء از مقدمات ظهور مهدی و قائم آل
محمد (ص) میدانند. ملا محمد اسماعیل بن
سمیع اصفهانی که از حکماء معاصر شیخ
احسائی است شرحی بر رسالهٔ عرشیهٔ
ملاصدرای شیرازی نوشته که قسمت اول آن
در آخر کتاب اسرارالآیات ملاصدرا در
طهران چاپ شد، در این شرح ایراداتی بر
شرح عرشیهٔ شیخ احسائی گرفته و
اعتراضات او را بر مشرب فلسفی حکماء
جواب داده است، ترجمهٔ تقریبی مقدمهٔ ملا
محمد اسماعیل چنین است: فاضل نبیل بارع
شامخ شیخ المشایخ شیخ احمدبن زین الدین
احسائی که خداوند او را نگه دارد و از بلاها
محفوظ دارد شرحی بر عرشیهٔ ملاصدرا
نوشته که تمام آن جرح است برای آنکه مراد
مصنف را از الفاظ و عبارات ندانسته است و
اطلاعی بر اصطلاحات نداشته است عرشیه
کتاب عظیمی است... بعضی از دوستان امر
کردند که شرحی بر آن بنویسم و حجاب را
بردارم .
صاحب روضات الجنات در ص ۲۶ نوشته که
محدث نیشابوری در رجالش دربارهٔ شیخ
چنین میگوید: فقیه محدث عارف وحید در
معرفت اصول دین است و از او رسائل
محکمی باقی مانده و در مشهد حسین یعنی
کربلا با او اجتماع افتاد شکی در جلالت و ثقه
بودن او نیست از سید علی طباطبائی صاحب
ریاض و از شیخ جعفر نجفی و میرزا مهدی
شهرستانی و جمعی از علمای قطیف و بحرین
اجازهٔ روایتی داشته و عده ای از او اجازهٔ
روایت داشته اند از آن جمله شیخ کلباسی
صاحب اشارات الاصول است که سه روز هم
در اصفهان برای فوت شیخ اقامهٔ عزا نمود.
شیخ احمد احسائی دو فرزند مجتهد و فاضل
داشته است ولی شیخ محمد فرزند بزرگش
ظاهراً منکر طریقهٔ پدر بوده مانند انکار میرزا
ابراهیم پسر ملاصدرای شیرازی از پدر،
مؤلف روضات الجنات در شرح حال شیخ
احمد تجلیل بسیاری از شیخ مینماید و در
آخر شرح حال شیخ رجب برسی در باب
ظهور سید علی محمد باب شرح بسیار مفید و
موجزی می نویسد و از تاریخ اوهام و
خرافاتی که در مذهب شیعهٔ اثناعشری تولید
شده بحث میکند و آن بحث را بشیخ احمد
متصل میسازد و دربارهٔ مشرب شیخیه چنین
نوشته است: پیروان این جماعت که آلت
معاملهٔ تأویل هستند در این اواخر پیدا شدند
و در حقیقت از بسیاری از غلاة تندتر
رفته اند... نام ایشان شیخیه و پشت سریه است
و این کلمه از لغات فارسی است که آنرا بشیخ
احمدبن زین الدین احسائی منسوب داشته اند
و علت آن اینست که ایشان نماز جماعت را
در پائین پای حرم حسینی میخوانند بخلاف
منکرین خود یعنی فقهاء آن بقعهٔ مبارکه که در
بالای سر نماز می خوانند و ببالاسری
مشهورند، این طایفه بمنزلهٔ نصاری هستند که
دربارهٔ عیسی غلو کرده بتثلیث قائل شده اند.
شیخیه نیابت خاصه و بابیت حضرت حجة
عجل اللََّه تعالی فرجه را برای خود قائل
هستند. با این احوال چون بنظر انصاف بآثار
مطبوعهٔ شیخ مراجعه نمائیم خواهیم دید که
شیخ احمد احسائی در غالب علوم متداولهٔ
اسلامی عصر خود استاد و صاحب نظر بوده و
کمتر نظیری در معاصرین خود داشته است در
فلسفه و عرفان پیروی از اصطلاحات قوم
نکرده و ایراداتی بمحیی الدین عربی و
صدرالدین شیرازی و فیض کاشانی گرفته و
گفته است که ایشان از ظواهر شرع اسلامی
دور شده اند و با سلیقه و ذوق خاصی که با
تتبع در آثار و اخبار آل محمد نموده عقاید و
آراء فلسفی را مورد استفاده قرار داده است.
شیخ مشرب اخباری داشته است و اخبار را
بظاهر تأویل میکرد، و بقول خود تأویلی که
موجب رضایت خدا و رسول است مینمود، و
بفضائل خاندان علی معتقد و در دوستی آنان
بی اختیار بوده و میخواسته است بهر وسیله که
هست در نشر فضائل آل محمد بکوشد. شیخ
احمد احسائی مردی پرهیزکار و خداشناس و
شب زنده دار بوده ابداً بدنیا علاقه نداشته و از
هرچه که آثار ریاست از آن هویدا بود گریزان
بوده متأسفانه شخصیت برجستهٔ شیخ مورد
حسادت معاصرین قرار گرفته و مورد تکفیر
واقع شده است هرچه در آثار شیخ نگاه
میکنیم می بینیم چیز تازه ای نیاورده بلکه
همان آراء و عقاید اسلامی را آورده فقط آنها
را با مشرب خشک اخباری و ذوق فلسفی
مخصوص بخود مورد بحث قرار داده و مانند
هر مجتهد دیگری نظریاتی از خود ابراز کرده
است. مرحوم ادوارد براون در مقدمهٔ کتاب
نقطةالکاف راجع بشیخیه و
اصول مذهبی
ایشان چنین نوشته است: غلاة چندین فرقه
بوده اند که در جزئیات با هم اختلاف داشته اند
ولی بقول محمدبن عبدالکریم شهرستانی در
ملل و نحل معتقدات ایشان از چهار طریقه
بیرون نبوده است: تناسخ، تشبیه یا حلول،
رجعت، بداء. شیخیه یعنی پیروان شیخ احمد
احسائی را در جزء این طریقهٔ اخیره باید
محسوب نمود، میرزا علی محمد باب و رقیب
او حاجی محمد کریم خان کرمانی که هنوز
ریاست شیخیه در اعقاب اوست هر دو از این
فرقه یعنی شیخیه بودند بنابر این اصل و ریشهٔ
طریقهٔ بابیه را در بین معتقدات و طریقهٔ شیخیه
باید جستجو نمود. اصول عقاید شیخیه از قرار
ذیل است. ۱- ائمهٔ اثناعشر یعنی علی با
یازده فرزندانش مظاهر الهی و دارای نعوت و
صفات الهی بوده اند. ۲- از آنجا که امام
دوازدهم در سنهٔ ۲۶۰ هـ .ق . از انظار غائب
گردید و فقط در آخرالزمان ظهور خواهد کرد
برای اینکه زمین را پر کند از قسط و عدل بعد
از آنکه پر شده باشد از ظلم و جور و از آنجا
که مؤمنین دائماً بهدایت و دلالت او محتاج
میباشند و خداوند بمقتضای رحمت کاملهٔ
خود باید رفع حوائج مردم را بنماید و امام
غایب را در محل دسترس ایشان قرار دهد
بناءعلی هذه المقدمات همیشه باید مابین
مؤمنین یک نفر باشد که بلاواسطه با امام
غایب اتصال و رابطه داشته واسطهٔ فیض بین
امام و امت باشد این چنین شخص را
باصطلاح ایشان شیعهٔ کامل گویند. ۳- معاد
جسمانی وجود ندارد و فقط چیزی که بعد از
انحلال بدن عنصری از انسان باقی میماند
جسم لطیفی است که ایشان جسم
هورقلیائی گویند. بنابر این شیخیه فقط
بچهار رکن از اصول دین معتقدند از این قرار:
۱- توحید. ۲- نبوت. ۳- امامت. ۴- اعتقاد
بشیعهٔ کامل، در صورتیکه متشرعه یا
بالاسری (یعنی شیعهٔ متعارفی) بپنج اصل
معتقدند از این قرار: ۱- توحید. -۲ عدل. ۳-
نبوت. ۴- امامت. ۵- معاد. شیخیّه باصل دوم
و پنجم اعتراض کنند و گویند لغو است و
غیرمحتاجٌ الیه. چه اعتقاد بخدا و رسول
مستلزم است ضرورة اعتقاد بقرآن را با آنچه
قرآن متضمن است از صفات ثبوتیه و سلبیهٔ
خداوند و اقرار بمعاد و غیر آن و اگر بنا باشد
عدل که یکی از صفات ثبوتیهٔ خداوند است از
اصول دین باشد چرا سایر صفات ثبوتیه از
قبیل علم و قدرت و حکمت و غیره از اصول
دین نباشد ولی خود شیخیه در عوض یک
اصل دیگر که آنرا رکن رابع خوانند در باب
اعتقاد بشیعهٔ کامل که واسطهٔ دائمی فیض بین
امام و امت است بر اصول دین افزوده اند و
شکی نیست که شیخ احمد احسائی و بعد از او
حاجی سید کاظم رشتی در نظر شیخیه شیعهٔ
کامل و واسطهٔ فیض بوده اند. بعد از فوت
حاجی سید کاظم رشتی در سنهٔ ۱۲۵۹ هـ .ق .
ابتدا معلوم نبود که جانشین وی یعنی شیعهٔ
کامل بعد از او که خواهد بود ولی طولی
نکشید که دو مدعی برای این مقام پیدا شد
یکی حاجی محمد کریم خان کرمانی که
رئیس کامل شیخیهٔ متأخرین گردید و دیگر
میرزا علی محمد شیرازی که خود را بلقب
باب یعنی در میخواند مفهوم و مقصود از این
کلمه تقریباً همان معنی بود که از شیعهٔ کامل
اراده میشد. ابراهیم بن عبدالجلیل از فضلای
شاگردان شیخ احمد احسائی و سید کاظم
رشتی در رساله ای که باسم تحفةالملوک فی
سر السلوک نوشته و آنرا بابتدا در سال ۱۲۴۷
بعباس میرزا و بعد از مرگ او همان نسخه را
بمحمدمیرزا ولیعهد تقدیم نموده است در طی
همین کتاب خود در مبحث اختلاف علماء
چنین مینویسد: در اول ورود بحضور مسعود
علامهٔ عالم مروج دین خاتم استادی
استادالبشر وحیدالعصر شیخ احمد احسائی
اعلی اللََّه مقامه که هنوز این مقامات را ندیده
بودم و غور تمام در علم منطق و مجادله که
اهل عالم در همین محافل غور دارند داشتم
مسائل چند که حل آن بعلم منطق و طریقهٔ
مجادله راست نیاید نزد بنده بلکه همهٔ علمای
عصر لاینحل بود از جناب مستطاب سؤال
کردم. از آن جمله اختلاف علمای شیعه بود
که یکی اخباری و دیگری اجتهادی، یکی
عمل بمطلق مظنه کند دیگری بظنی خاص که
از کتاب و سنت حاصل آید و همچنین یکی
بارشاد باطن و طریقهٔ ریاضت مردم را بحق
دعوت کند و دیگری ببرهان عقلی و استدلال
فلسفی. عرض کردم در این صورت [ بمن
یقتدی طالب الحق لیهتدی ] قال رحمه اللََّه
تعالی کلاماً موجزاً فی حق المذهب احق ان
یکتب بالذهب بل هو مکتوب فی اللوح
المحفوظ و محفوظ عنداللََّه و مرفوع الیه اذ هو
الکلم الطیب والکلم الطیب یرفعه. قال
رضی اللََّه عنه: یقتدی باعلم عامل متورع یعتنی
بالکتاب والسنة همین کلام مختصر طالبان را
کافی باشد چه عالم عامل که با ورع و تقوی
باشد بنور ایمان راه رود و از صراط مستقیم
کنار نشود خاصه که عمل بکتاب و سنت
نماید که خود صراط مستقیم و میزان قویم
است.
مهمترین کتب تألیفیهٔ شیخ احمد احسائی که
مثل اکثر شاگردان و پیروانش بکثرت تألیف
ممتاز بوده بقرار ذیل است: ۱- کتاب
شرح الزیارة در شرح زیارت جامعهٔ کبیر،
چهار جزء، چاپ تبریز. ۲- شرح عرشیهٔ
ملاصدرالدین شیرازی، طبع ایران. ۳- شرح
مشاعر ملاصدرالدین شیرازی، طبع ایران.
۴- جوامع الکلم، دو مجلد بزرگ جلد اول
مشتمل بر چهل رساله جلد دوم مشتمل بر
پنجاه ودو رساله و دوازده قصیده در رثاء
حضرت امام حسین، طبع تبریز. ۵- شرح
فواید، مشتمل بر کلیات معارف حکم الهیه و
معارف ربانیه مشتمل بر هیجده فایده، چاپ
تبریز، این کتاب مشتمل است بر اصطلاحات
فلسفی و کلامی که شیخ در تألیفات خود آنها
را استعمال نموده است. ۶- رساله ای در
جواب شیخ علی بن عبداللََّه مشتمل بر
سؤالاتی چند از تحقیق بمراتب وجود و شرح
حروف بیست وهشت گانه بطوریکه با مراتب
تکوینیه مطابق باشد و معنی عقل و شؤونات و
تطورات آن در غیب و شهود و اسرار دیگر
(خطی). ۷- رساله ای در جواب آخوند ملا
محمد دامغانی مشتمل بر سؤالاتی چند از
کیفیت معنی بسیطالحقیقة کل الاشیاء و
استفسار از حق این مسئله و پاره ای از
متعلقات این مسئله (خطی). ۸- رساله ای در
جواب مرحوم شیخ احمد قطیفی مشتمل بر
چند سؤال یکی در اینکه نیت وجه در عبادت
شرط است یا مطلق قربت کافی است. دیگر
در معنی نیت وجه که در السنهٔ فقها دایر است
و پاره ای چیزها که از این قبیل است (خطی).
۹- کشکول در بعضی تجربیات و اخبار
غریبه و ادعیه و غیره (خطی). ۱۰- رساله ای
در جواب سؤالات شیخ محمد حسین نجفی
مشتمل بر چند سؤال یکی در باب ضروریات
پنجگانهٔ دین، دیگری درخصوص هفتادودو
واجبی که قبل از نماز مصلی باید بداند، سوم
در مستحبات نودونه گانهٔ صلوة صبح (خطی).
۱۱- رساله ای در جواب بعضی مشتمل بر
سؤالاتی چند در باب معنی انا للََّه و انا الیه
راجعون و درخصوص رؤیت پروردگار که در
ادعیه و آثار است (خطی). غالب آثار مطبوعهٔ
شیخ وقف عام است و بعضی از کتابهای او را
مرحوم سید کاظم رشتی و
حاج محمد کریم
خان کرمانی بفارسی ترجمه و نقل کرده اند. با
مراجعه بآثار شیخ مرحوم احسائی مسلم
میشود که او مذاق اخباری داشته لیکن اخبار
و احادیث را بمشرب فلسفی خود توجیه و
تشریح میکرده و با عرفان و عرفا و فلسفهٔ
اشراق و مشاء مخالف بوده، و کتاب شرح
فواید او بهترین دلیل این مدعی است چه او
خود دارای اصطلاحات و بیانات خاصی
است و در مقابل مشرب سایر فلاسفه و عرفا
مذهبی مخصوص دارد و بهمین جهت است
که مورد انتقاد حکمای عصر خود قرار گرفته
است. نقل از مقالهٔ موسوم بمقالهٔ شیخ احمد
احسائی بقلم آقای مرتضی مدرسی در مجلهٔ
یادگار سال اوّل شمارهٔ چهارم. در
معجم المطبوعات آمده است. او راست: ۱-
تعلیقة لطیفة علی الرسالة المسماة بالعرشیة،
لصدرالدین الشیرازی الشهیر بصدری الّتی
وضعها فی بیان النشأة الاخری أول التعلیقة:
الحمدللََّه رب العالمین الف هذا الشرح اجابة
لالتماس الآخوند الملا مشهدبن الملا
حسینعلی الشبستری و فرغ منه سنة ۱۲۳۶
هـ .ق . طبعت فی ایران ۱۲۷۱. ۲-
جوامع الکلم، ایران ۱۲۷۴ ملحق فهرس
الکتبخانه. (معجم المطبوعات).