احق
معنی
[ اَ حَ ق ق ] (ع ن تف) سزاوارتر. اولی.
صاحب حق تر. راست تر. احری. اقمن. الیق.
اجدر. بسزاتر: هذا احق منزل بترک.
احقّ الخیل بالرکض المعارُ.
|| (ص) اسبی که سمهای پا برجای
سمهای دست گذارد در رفتن و آن عیب است.
(منتهی الارب). آنکه پای در جایگاه دست
نهد. (تاج المصادر). || اسبی که خوی
نکند. (منتهی الارب). اسبی که عرق نکند.
(تاج المصادر).