معنی

[ اَ حَ ذذ ] (ع ص) سبک دست. (زوزنی) (تاج المصادر) (منتهی الارب). || سبک تن. || سبکدل. (مهذب الاسماء). || لاغر. نزار. || کار زشت و سخت. || اسب کم موی. اندک موی دنب و دنبال. (تاج المصادر). اندک موی. (زوزنی). - بعیر احذ؛ شتر سبک دُم و کوتاه دم. (منتهی الارب). || (اصطلاح عروض) جزوی که وتد آن افتاده باشد، مانند مستفعلن که از آن علن افتاده و مستف باقی بماند بجای آن فع لن نهند و آن را احذ گویند. (المعجم فی معاییر اشعار العجم). و فع لن چون از مستفعلن خیزد آن را احذ خوانند یعنی دنبال بریده. (المعجم فی معاییر اشعار العجم). بحر کامل که در آن تصرف حذّ کرده باشند و آن افکندن وتد مجموع باشد از آخر رکن بحر کامل، پس در متفاعلن، متفا بماند. (منتهی الارب). || شتر تیزرو که روز پنجم آب خورد. (منتهی الارب). ج، حُذّ.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.