احدب
معنی
[ اَ دَ ] (ع ص، اِ) کج پشت. (زوزنی).
کوژ. (تفلیسی). مرد کوژپشت.
(منتهی الارب). کُنج. (برهان). آنکه سینه اش
فروشده و پشتش برآمده باشد. ضد اَقعس:
بس مبارز که زیر گرز تو کرد
پشت چون پشت مردم احدب.فرخی.
امید خدمت آن خواجه پشت راست کند
بر آن کسی که مر او را زمانه کرد احدب.
فرخی.
|| رگی است در ذِراع. || شدت و
سختی. || بر یک جانب راه رونده.
|| هر حیوان که یک خصیه داشته باشد.
|| چپه دست. مؤنث: حَدْباء.
(منتهی الارب). ج، حُدْب. (مهذب الاسماء).