معنی

[ اِ ] (ع مص) حیله ساختن. کار ساختن. (تاج المصادر). حیلت کردن. (مؤید الفضلاء). حیله انگیختن. (غیاث). چاره گری. چاره. حیله. (منتهی الارب): گر بدیدی کارگاه لایزال دست و پایش خشک گشتی ز احتیال. مولوی. آن خیال او بود از احتیال موی ابروی ویست آن نی هلال.مولوی. || حواله پذیرفتن. (زوزنی). قبول حواله. براتِ وام دادن. (منتهی الارب) (مؤید الفضلاء). || سال گشت شدن. (منتهی الارب). || بدام شکار کردن. (مؤید الفضلاء). || در میان گرفتن کسی یا چیزی را.

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.