احتکام
معنی
[ اِ تِ ] (ع مص) احتکام بر؛ حکم
کردن بکسی در کاری. (منتهی الارب). حکم
کردن بر کسی. (تاج المصادر). || حاکم
گردیدن. (منتهی الارب). || بهم بحاکم
شدن. (منتهی الارب). ترافع. محاکمه. تحاکم.
بنزدیک حاکم شدن. بحاکم شدن. (تاج
المصادر). || حَکَم پذیرفتن. حاکم
کردن.