احاطة
معنی
[ اِ طَ ] (ع مص) اِحاطت. گرد
چیزی درآمدن. (تاج المصادر). گرد چیزی
برآمدن. (زوزنی). گرد چیزی گرفتن.
فروگرفتن. تأثف. فرازگرفتن چیزی را.
(صراح): و ثمرهٔ این اعتراف و رضا
آن است که احاطه کند زیادتی فضل خدا را.
(تاریخ بیهقی). از احاطت لشکر بقلاع و
محاربت و نهب و تاراج امان خواست.
(جهانگشای جوینی). || احاطه،
درک کردن چیزی است بطور کامل و تمام،
ظاهراً و باطناً. (تعریفات).
- احاطه کردن؛ فراگرفتن. گرد
چیزی برآمدن. اِحتفاف. اِحداق. عصب.
اِکتناف:
احاطه کرد خط آن آفتاب تابان را
گرفت خیل پری در میان سلیمان
را.صائب.
- احاطه نمودن؛ (نزد متأخرین) احاطه
کردن:
چو داغ لاله بهر جانبی که مینگرم
مرا احاطه نموده ست
آتشین روئی.صائب.
|| دانستن همه را. (صراح). بدانستن.
(تاج المصادر) (زوزنی) (وطواط). دانستن
همهٔ چیزی را. (منتهی الارب).