[ اَ یَ ] (ع ص، اِ) سپید. سفید. سپیدرنگ. نقیض اسود، یعنی سیاه. || سپیدپوست. || سپیدسر. || کنایه از شمشیر. || گوشت خام. (مهذب الأسماء). || جوانی. (مهذب الأسماء). || موت ابیض؛ مر ...
لغتنامه دهخدا
[ اَ یَ ] (اِخ) کوه عرج. و آن بر سر راه حاج میان مکه و مدینه باشد.
[ اَ یَ ] (اِخ) (قصر...) بنای خرابی در حیره است که آنرا نیز قصر ابیض نامند و گمان برده اند آن قصر هارون الرشید کرده است.
[ اِ یِ ] (ع مص) سپید شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). سخت سپید شدن. (منتهی الارب).
[ اَدْ دا یِ اَ یَ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع به اداد و ادادا شود.
[ اَشْ فِ اَبْ یَ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) اصل آن را طبیب «بقراط» ترکیب کرد ولی پس از وی گاه بر مواد آن افزوده و گاه از آنها کاسته اند. و اساس آن مبتنی بر صمغها و اسپیذاب و نشاسته است و آن ...
[ حَ جَ رُلْ اَ یَ ] (ع اِ مرکب) سنگی است سفید و سائیدهٔ او مثل شیر و جهت عسر بول و جمیع آنچه را بادزهر حیوانی نافع است بدستور او نافع. و گویند آن حجر لبنی است و مراد اکسیریان از حجر ابیض ز ...
[ حَ مِ اَ یَ ] (اِخ) از بلاد الضاب است. (معجم البلدان). رجوع به حزم الضباب شود.
[ خَ بَ قِ اَ یَ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) خربق ابیض یکی از انواع خربق است بمشخصات زیر: بیخ گیاهی است برگش شبیه برگ بارتنگ و از آن بزرگتر و گلش سرخ و ساقش بقدر چهار انگشت و مجوف و چون خشک شود، ...
[ رَ صِ اَبْ یَ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) قلعی. ارزیز. (یادداشت مؤلف) (تحفهٔ حکیم مؤمن). و رجوع به رصاص و رصاص اسود و ارزیز و قلعی شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.