[ اَنِ ]
لغتنامه دهخدا
[ اَ ] (اِمرکب) تازیان. بادیه نشینان از عرب: این محدث [ حسن ] به ستارآباد رفت نزدیک منوچهر و وی او را بازگردانید با معتمدی ازآن خویش، مردی جلد و سخن گوی بر شبه اعرابیان و با زی و جامهٔ ایش ...
[ رِ ] (اِخ) قبیله ای از «قینیان» یا «مدینیان» بودند که نسب به «یهوناداب بن رکاب» می رسانیدند و به مدینیان شهرت یافتند. طبق روایت تورات یهوناداب شخص غیوری بود و در عبادت خدا می کوشید. وی ...
(اِخ) دو نهر است زیر فرات و این مثل معروف اشارت بدان باشد: کان یدیه الزابیان. و گاه مجموع این دو نهر و حوالی آن را زوابی و هر یک را زاب خوانند [ با حذف یاء ] همچنانکه بازی را گاه باز گوی ...
[ زِ ] (اِخ) رجوع به پابیانیس شود.
[ پَ ] (ص) تیراندازان. (برهان) (رشیدی) (غیاث اللغات).
اسم: کابیان (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: kābiyān) (فارسی: کابيان) (انگلیسی: kabiyan) معنی: درفش کاویان، ( = کاویان )، کاویان
فرهنگ واژگان اسمها
(اِخ) ناحیتی است قدیم شامل اسپهان [ اصفهان ] . رجوع به گابه و گابس و گابی ین شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.