[ اَ بو سُ ] (اِخ) صحابی است.
لغتنامه دهخدا
[ اَ بو سُ ] (اِخ) ابن رشید الهمدانی. نزیل دمشق. وفات او به سال ۶۴۳ هـ . ق. بود. او راست: کتاب اعراب القرآن. و شرح قصیدهٔ شاطبیة قاسم بن فیرة و شرح المفصل. رجوع به روضات الجنّات ص ۵۲۹ ذیل ...
[ اَ بو سُ ] (اِخ) ابن السکیت یعقوب بن اسحاق. رجوع به ابن السکیت... شود.
[ اَ بو سُ ] (اِخ) الغسولی. یکی از صلحاء و زهاد معاصر احمدبن حنبل. جنید از سری آرد که ابویوسف غسولی در حدود روم میزیست و با غازیان بغزای روم میشد و چون مسلمانان ببلدی از بلاد روم درمی آم ...
[ اَ بو سُ ] (اِخ) حجاج بن ابی زینب واسطی. ملقب به الصقیل. محدث است و یزیدبن هارون از او روایت کند.
[ اَ بو سُ ] (اِخ) قزوینی. او راست: تفسیری بزرگ بر قرآن کریم و گویند بیش از سیصد مجلّد.
[ اَ بو سُ ] (اِخ) محمدبن کثیربن عطاء یمانی. محدث است و از اوزاعی و معمربن شوذب روایت کند.
[ اَ بو سُ ] (اِخ) مدنی. محدث و غیرثقه است. و از هشام بن عروة روایت کند.
[ اَ بو سُ ] (اِخ) مکّی. محدث است. او از عطاء و از او یعقوب القعقاع روایت کند.
[ اَ بو سُ ] (اِخ) یزیدبن میسرة. محدث است و از او صفوان بن عمرو السکونی الحمصی روایت کند.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.