[ اَ مَ ] (اِخ) ابراهیم بن محمدبن عبید دمشقی.
لغتنامه دهخدا
[ اَ مَ ] (اِخ) انصاری. وکیل و نائب علی بن ابیطالب علیه السلام بکوفه آنگاه که او علیه السلام متوجه حرب صفین گردید. رجوع به حبیب السیر ج ۱ ص ۱۸۱ شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) ایوب بن سوید. محدث است.
[ اَ مَ ] (اِخ) عبدالأعلی بن ابی المساور. از روات است.
[ اَ مَ ] (اِخ) عبدالرحمن بن حسین موصلی زجاج. از روات است.
[ اَ مَ ] (اِخ) عقبةبن خالد السکونی. معروف به مجدر. تابعی است و احمدبن حنبل در مسند خویش از او روایت کند.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.