معنی

[ اَ لَ ] (اِخ) طبری گرگانی. شاعری از مردم جرجان و مضجع او نیز بدانجاست و از زمان و ممدوح و دیگر اخبار او چیزی در دست نیست. او راست: دلم میان دو زلفت نهان شد ای مه روی ز بهر آنکه ز چشمت همی بپرهیزد نبینی آن که چو مر زلف را بشانه زنی سر دو زلف تو در شانه می درآویزد؟ همی بترسم کو را برون برد ز میان چو دید چشمت و زو رستخیز برخیزد و گر بخسبد یک چشم زخم وقت سحر نسیم زلف تو آن خفته را برانگیزد و گر ببیند غماز غمزهٔ تو دلم هلاک جان بود ار جان از او بنگریزد. و نیز: چیست این باژگونه طبع فلک گاه دیویست زشت و گاه ملک ز بس این پرگزافه قسمت او از حقیقت دلم کشیده بشک بی خرد زو نشسته تکیه زده زیر دیبای زر و خز و فنک باخرد را از او بجامهٔ خواب زبرش آتش است و زیر خسک گوئی ار دهر داد کرد و کند این چنین داد کی بود ویحک درک الاسفل است جای امید بدَرج کی رسد کسی ز درک نیک بختی چو آب و من سمکم او ز من دور چون سما ز سمک دیریابست تا کی این گله زو بجهان دم مزن ز لی و ز لک فلک از طبع برنگردد تو بی تکلف مکن گله ز فلک. رجوع به لباب الالباب چ برون ج ۲ ص ۶۶ و رجوع به مجمع الفصحاء ج ۱ ص ۸۱ شود.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.