[ اَ مِ ] (اِخ) شجاع بن مسلم. رجوع به شجاع... شود.
لغتنامه دهخدا
[ اَ مِ ] (اِخ) شهاب الدوله. نصربن صالح بن مرادس. دومین از ملوک بنی مرداس در حلب. رجوع به نصربن صالح بن مرادس ملقب به شهاب الدوله... شود.
[ اَ مِ ] (اِخ) غزیل. مولی ولیدبن عبدالملک. مغنی و شاعر و بذله گوی معاصر امویان. او مداح ولیدبن عبدالملک بوده است.
[ اَ مِ ] (اِخ) کثیربن کثیر. مولی هشام بن الغاز الدمشقی. محدث است و محمدبن مبارک صوری از او روایت کند.
[ اَ بِ اَ مِ ] (اِخ) کاملیة. پیروان ابوکامل بودند و وی همهٔ صحابه را بعلت ترک بیعت با علی (ع) به کفر نسبت داد و علی (ع) را نیز سرزنش کرد که جستن حق خویش را فروگذاشت. (از ملل و نحل شهرستانی ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.