معنی

[ اَ عَ ] (اِخ) شقیق بن ابراهیم بلخی. یکی از مشایخ کبار متصوفه. گویند او درک خدمت امام موسی الکاظم علیه السلام کرده بود و حاتم اصم از مریدان او است و در ماوراءالنهر به سال ۱۷۴ و بروایتی در ۱۵۳ هـ . ق. در جهاد با ترک و بقولی به جرم تشیع کشته شد. شیخ فریدالدین عطار در تذکرةالاولیاء گوید او یگانه عهد بود و شیخ... وقت و تصانیف بسیار دارد و طریقت از ابراهیم ادهم گرفته بود... نقل است که در بلخ قحطی عظیم بود چنانکه یکدیگر میخوردند، غلامی دید در بازار شادمان و خندان گفت ای غلام چه جای خرمی است نه بینی که خلق از گرسنگی چونند غلام گفت مرا چه باک که من بنده کسی ام که وی را دهی است خاصه و چندین غله دارد مرا گرسنه نگذارد شقیق آنجایگاه از دست برفت گفت الهی این غلام بخواجه ای که انبار داشته باشد چنین شاد باشد و تو مالک الملوکی و روزی پذیرفته ای ما چرا اندوه خوریم در حال از شغل دنیا رجوع کرد و توبهٔ نصوح کرد و روی براه حق نهاد و در توکل بحد کمال رسید. پیوسته گفتی من شاگرد غلامی ام. نقل است که شقیق در سمرقند مجلس میگفت روی بقوم کرد و گفت ای قوم اگر مرده اید بگورستان اگر کودکید بدبیرستان و اگر دیوانه اید بیمارستان و اگر کافرید کافرستان و اگر مسلمانید داد مسلمانی از خود بستانید ای مخلوق پرستان. نقل است که چون شقیق قصد کعبه کرد و به بغداد رسید هارون الرشید او را بخواند چون شقیق بنزدیک هارون رفت هارون گفت توئی شقیق زاهد گفت شقیق منم اما زاهد نیم هارون گفت مرا پندی ده گفت هشدار که حق تعالی ترا بجای صدیق نشانده است از تو صدق خواهد چنانکه از وی و بجای فاروق نشانده است از تو فرق خواهد میان حق و باطل چنانکه از وی و بجای ذوالنورین نشانده است از تو حیا و کرم خواهد چنانکه از وی و بجای مرتضی نشانده است از تو علم و عدل خواهد چنانکه از وی گفت زیادت کن گفت خدای را سرائی است که آنرا دوزخ خوانند ترا دربان ساخته و سه چیز بتو داده مال و شمشیر و تازیانه و گفته است که خلق را بدین سه چیز از دوزخ بازدار هر حاجتمند که پیش تو آید مال از وی دریغ مدار و هر که فرمان حق را خلاف کند بدین تازیانه او را ادب کن و هرکه یکی را بکشد بدین شمشیر قصاص خواه بدستوری و اگر این نکنی پیشرو دوزخیان تو باشی گفت زیادت کن گفت تو چشمه ای و عمال جویها اگر چشمه روشن بود به تیرگی جویها زیان ندارد و اگر چشمه تاریک بود بروشنی جوی هیچ امید نباشد گفت زیادت کن گفت اگر در بیابان تشنه شوی چنانکه بهلاکت نزدیک باشی اگر آنساعت شربتی آب یابی بچند بخری گفت بهرچه خواهد گفت اگر نفروشد الا به نیمهٔ ملک تو گفت بدهم گفت اگر آن آب بخوری از تو بیرون نیاید چنانکه بیم هلاکت بود یکی گوید من ترا علاج کنم اما نیمه ای از ملک تو بستانم چه کنی گفت بدهم گفت پس به چه نازی بملکی که قیمتش یک شربت آب بود که بخوری و از تو بیرون آید هارون بگریست پس شقیق بمکه شد و آنجا مردمان بر وی جمع شدند گفت اینجا جستن روزی جهل است و کار کردن بهر روزی حرام. و ابراهیم ادهم به وی افتاد شقیق گفت ای ابراهیم چون میکنی در کار معاش گفت اگر چیزی رسد شکر کنم واگر نرسد صبرکنم. شقیق گفت سگان بلخ همین کنند که چون چیزی باشد مراعات کنند و دم جنبانند و اگر نباشد صبر کنند گفت شما چگونه کنید. گفت اگر ما را چیزی رسد ایثار کنیم و اگر نرسد شکر کنیم. ابراهیم برخاست و سر او در کنار گرفت و بوسید و گفت انت الاستاذ و گفت هر که در مصیبت جزع کرد همچنان است که نیزه بر گرفته است و با خدا جنگ میکند و گفت اصل طاعت خوف است و رجا و محبت و گفت علامت خوف ترک محارم است و علامت رجا طاعت دائم است و علامت محبت شوق و انابت لازم است و گفت عبادت ده جزء است نه جزء گریختن از خلق و یک جزء خاموشی. و گفت سه چیز قرین فقر است فراغت دل و سبکی حساب و راحت نفس. و سه چیز لازم توانگرانست رنج تن و شغل دل و سختی حساب و گفت من هیچ چیز دوستتر از مهمان ندارم از بهر آنکه روزی و مؤنت او برخدای است و من در میان هیچکس نیم و مزد و ثواب مرا و گفت هفتصد مرد عالم را پرسیدم از پنج چیز که خردمند کیست و توانگر کیست و زیرک کیست و درویش کیست و بخیل کیست هر هفتصد یک جواب دادند همه گفتند: خردمند آن است که دنیا را دوست ندارد و زیرک آن است که دنیا او را نفریبد و توانگر آن است که بقسمت خدای راضی بود و درویش آن است که در دلش طلب زیادتی باشد و بخیل آن است که حق و مال خدای از خدای بازدارد.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.