[ اَ مِ ] (اِخ) از ابن شهاب روایت کند و معاویه از او حدیث کرده است.
لغتنامه دهخدا
[ اَ مِ ] (اِخ) ابن ابی جان [ ابی حیّان؟ ] یکی از علماء سیستان است و صاحب تاریخ سیستان در باب «مردم سیستان که از پس اسلام بزرگ گشتند و مردمان ایشان را بدانستند بفضل» نام او آورده است. رجو ...
[ اَ مِ ] (اِخ) ابن حرشنه. او راست: تصنیفی در تفضیل عجم بر عرب.
[ اَ مِ ] (اِخ) الاشعری. برادر ابوموسی اشعری. صحابی است و در نام او خلاف است. وفات او بزمان خلافت عبدالملک بن مروان بود.
[ اَ مِ ] (اِخ) سلیم. ثابت بن عجلان از او روایت کند.
[ اَ مِ ] (اِخ) عبداللََّه بن یحیی الهوزنی. از روات است.
[ اَ مِ ] (اِخ) موسی بن ابی الهیذام. از روات حدیث است.
[ اَ مِ ] (اِخ) موسی بن عامر اللیثی. از روات حدیث است.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.