[ اَ ] (ع اِ مرکب) خر. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). حمار. (المزهر). الاغ. اولاغ. درازگوش. چاروا.
لغتنامه دهخدا
[ اَ ] (اِخ) اعرابی یزیدبن عبداللََّه بن حر کلابی. یکی از فصحای اعراب که نحویان و اهل ادب به کلام او استشهاد کرده اند. ابن الندیم گوید او بروزگار مهدی بعلت مجاعه به بغداد آمد و چهل سال ب ...
[ اَ ] (اِخ) سالم. محدث است و از ابومطر روایت کند.
[ اَ ] (اِخ) سهل بن زیاد الطحان. محدث است و عمرةبن علی از او روایت کند.
[ اَ ] (اِخ) شعیب بن درهم. محدث است.
[ اَ ] (اِخ) کلابی. رجوع به ابوزیاد اعرابی شود.
[ اَ ] (اِخ) یحیی بن عبید. محدث است و صفوان بن عمرو از او روایت کند.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.