[ اَ رَ ] (ع اِ مرکب) سُفره. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). کندوری. بساطالرحمة. (السامی فی الاسامی). کندوره. دستارخوان. دسترخوان. سماط. دست خوان. نَطع. سارق.
لغتنامه دهخدا
[ اَ رَ ] (اِخ) محدث است و از ابوجحیفهٔ صحابی روایت کند.
[ اَ رَ ] (اِخ) الجعفی. عبداللََّه الداناج از او روایت کند.
[ اَ رَ ] (اِخ) زید الاحمصی. محدث است.
[ اَ رَ ] (اِخ) سلمان، مولی ابی قتاده. محدث است.
[ اَ رَ ] (اِخ) عبداللََّه بن واقد خراسانی هروی. محدث و یکی از عباد و صدیق سفیان ثوریست. ابوجعفر گوید مردی از اسحاق پرسید که آیا ابورجاء ثقه باشد؟ او گفت وی اوثق ثقات است.
[ اَ رَ ] (اِخ) غزنوی، مشهور به شاه ابورجا. از شعرای دربار بهرامشاه و معاصر سنائی و مختاری. وفات وی ۵۹۷ هـ . ق. بوده است. رجوع به مادهٔ قبل شود.
[ اَ رَ ] (اِخ) مطربن طهمان. محدث است.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.