[ اَ وو ] (اِخ) حاکم خراسان از دست ابومسلم صاحب الدعوهٔ خراسانی. رجوع به حبیب السیر ج ۱ ص ۲۷۱ شود.
لغتنامه دهخدا
[ اَ وو ] (اِخ) داودی یزیدبن عبدالرحمن. او از علی و از او دو پسر وی ادریس بن داود و داودبن داود روایت کنند.
[ اَ وو ] (اِخ) سلیمان بن کثیر، برادر محمدبن کثیر. محدث است.
[ اَ وو ] (اِخ) سنجی سلیمان بن معبد. رجوع به سلیمان... شود.
[ اَ وو ] (اِخ) نافذ. محدث است و حفص بن غیاث از او روایت کند.
[ اَ وو ] (اِخ) یزید الاودی. تابعی است و از علی علیه السلام روایت کند.
[ اَ وو دِ اِ ] (اِخ) حارثةبن حجاج. شاعری جاهلی است.
[ اَ وو دِ حَ کَ ] (اِخ) محدث است و عبادبن العوام از او روایت کند.
[ اَ وو دِ زِ ] (اِخ) عمیربن عامر. صحابی است و در جنگ بدر و احد حاضر بوده است. بعضی نام او را عمرو گفته اند.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.