[ اَ حَ ] (اِخ) ابن مقرن مزنی. نام او عقیل و صحابی است.
لغتنامه دهخدا
[ اَ حَ ] (اِخ) انصاری عمروبن ثعلبةبن وهب بن عدی. صحابی است و غزوهٔ بدر را دریافته است. و بعضی کنیت او را ابوحکیمه گفته اند.
[ اَ حَ ] (اِخ) حسن بن حکیم. محدث است و از او وکیع روایت کند.
[ اَ حَ ] (اِخ) عبداللََّه بن ابراهیم بن عبداللََّه بن حکیم خبری. ادیب و فقیه و حاسب. شاگرد ابواسحاق شیرازی. او دیوان بحتری و حماسه را شرح کرده و خط نیکو می نوشته است. به سال ۴۷۶ هـ . ق. ...
[ اَ حَ ] (اِخ) یوسف بن ابی حکیم. محدث است.
[ اَ حَ مِ قُ شَ ] (اِخ) جد بهزبن حکیم، نام او معاویةبن حیده است.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.