نیرورسانی، فرمانبرداری، زاور، دستیاری، تیمار، پیشگاه، پیشکاری، پرستش، به کار رفتن، بندگی
فرهنگ واژههای سره
[ خِ مَ وَ دَ ] (مص مرکب) بندگی کردن. طاعت کردن. از در تکریم و تعظیم و نماز درآمدن : خدمتش آرد فلک چنبری بار دهد رأفت خدمتگری.نظامی. || عرضه کردن آنچه از سر بندگی و اخلاص و ارادت کرده ش ...
لغتنامه دهخدا
بفرمایید
[ خِ مَ نُ / نِ / نَ ] (نف مرکب) خدمت کن. خدمت کننده. خدمتکار. خدمتگر: چو خدمتگران گشته خدمت نمای.نظامی.
[ خِ مَ نَ / نِ ] (ص نسبی، اِ) هر چیزی که بمأمور حاکم بطور هدیه می دهند. (از ناظم الاطباء). قُلُّق. قولق. (یادداشت بخط مؤلف) پیشکشی. نعل بها.
مرد یا زنی که در خانۀ دیگران خدمت میکند؛ مستخدم.
فرهنگ فارسی عمید
(~. گُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) نوکر، مستخدم.
فرهنگ فارسی معین
[ بَ خِ مَ ] (حامص مرکب) عمل بدخدمت. مقابل نیکوخدمتی. (یادداشت مؤلف). بدبندگی. تقصیر. قصور: اما قضای حق برادرش اقچه که بهیچوقت ازو بادرهٔ بدخدمتی صادر نشده است جان او ببخشیدم. (جهانگشای ج ...
[ زَ / زِ خِ مَ ] (ص مرکب) نوکر و خدمتگاری که تازه بسر خدمت آمده باشد. (ناظم الاطباء). || مجازاً، خوش خدمت. تازه نفس. چابک : بهار آمد آنگه سلیمان اساس از او دیو زرد خزان در هراس بپایی ...
خطی ویژه نگهداری از واگنهای خدمت [حملونقل ریلی]
واژههای مصوب فرهنگستان
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.