اقامت شرکتکنندگان در یک برنامۀ آموزش زبان در مکانهایی، مانند دانشکده و پردیس دانشگاهی و خوابگاه دانشجویی، همراه با غذا، برطبق قرارداد [گردشگری و جهانگردی] ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[ بَ خوا / خا بَ / بِ ] (حامص مرکب) همخوابگی. مضاجعت.
لغتنامه دهخدا
۱. آنکه پاسخ میدهد؛ پاسخگو. ۲. [مجاز] جبرانکننده. ۳. [مجاز] کفایتکننده.
فرهنگ فارسی عمید
[ حِ گَ هْ ] (اِ مرکب) محلی که در حجاب باشد. جای پوشیده : خواجه را در حجابگه دیدند حاجبانه ز کار پرسیدند. نظامی (هفت پیکر).
(خا) (اِمر.) = خوابگه:۱- جای خواب.۲- محلی برای خوابیدن یک عده. ؛در ~ خار داشتن کنایه از: بی قرار بودن.
فرهنگ فارسی معین
[ خوا / خا گَ هْ ] (اِ مرکب) خوابگاه. خانه ای که در آن خوابند. اطاق خواب. جای آرامیدن. جای لمیدن. جای استراحت. جای آرامش : چو سوگند شد خورده برخاستند سوی خوابگه رفتن آراستند.فردوسی. چو با ...
[ دَرْ بَ ] (اِ مرکب) (از: دریای فارسی +بگ ترکی) دریابیگ. رجوع به دریابیگ شود.
در بسکتبال، بازیکن دفاعی که پرتابهای خوبی دارد [ورزش]
ضربه به دهان پر از باد برای خارج شدن هوا از آن با صدا؛ زنبغل؛ زنبلغ؛ آپوخ: من کنم پیش تو دهان پرباد / تا زنی بر لبم تو زابگری (رودکی: ۵۳۰)، گردن ز در هزار سیلی / لفچت ز در هزار زابگر (منجی ...
[ شِ گَ ] (نف مرکب) با شتاب گردنده. گردنده بشتاب. معجل : گردنده فلک شتابگرد است هر دم ورقیش در نورد است.نظامی.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.