[ اَ جَ ] (اِ) نام اولین صورت از صور هشت گانهٔ حروف جُمَّل. || نام مجموع صور هشت گانهٔ مزبور. و این ترتیب حروف الفبای مردم فنیقیه بوده، بدین نهج: ابجد. هوز. حطی. کلمن. سعفص. قرشت. ثخذ. ...
لغتنامه دهخدا
(~. خا) [ ع - فا. ] (ص مر.)۱- نو - آموز، تازه کار.۲- بی سواد.
فرهنگ فارسی معین
۱. کسی که تازه خواندن و نوشتن آغاز کرده است؛ نوآموز. ۲. [مجاز] بیتجربه؛ مبتدی.
فرهنگ فارسی عمید
[ اَ ] (اِخ) یکی از قرای مصر در سمنودیه.
[ بِ سَ شُ دَ ] (مص مرکب) درحالْ مردن. فی الفور مردن.
[ بِ شُ دَ ] (مص مرکب) نقل مکان کردن. || از جا دررفتن.
[ بِ شُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب) انتقال یافته. از جائی بجائی نقل یافته.
[ جَ رَ یِ بَ / بِ ] (اِخ) همان جزیرهٔ صریح است. رجوع به زابج شود.
جوانهای که در جای خود تشکیل نشده باشد [کشاورزی - علوم باغبانی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ حُ فِ اَ جَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) همان حروف هجاء است هنگامی که بترتیب مخصوص رده بندی شوند، و آنرا ترتیب ابجدی نامند. در برابر ترتیب الفبائی. یا ترتیب ابتثی و ترتیب حلقی. ترتیب حلقی ح ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.