تسلیم

فرهنگ فارسی معین

معنی

(تَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) گردن نهادن.
۲- سلام گفتن.
۳- پذیرفتن شکست و متوقف کردن جنگ.
۴- (اِ.) حالت اطاعت و فرمانبرداری.
۵- (ص.) مطیع، فرمانبردار.

واژه‌های مشابه

تسلیم

۱. گردن نهادن؛ رام شدن. ۲. واگذار کردن؛ سپردن. ۳. (اسم) [قدیمی] درود؛ سلام.

فرهنگ فارسی عمید

تسلیم اصفهانی

[ تَ مِ اِ فَ ] (اِخ) حسن صدرالافاضل. شاعری ادیب بود. او راست: رسالهٔ صبح صادق و دیوان اشعارش بالغ بر پنجهزار بیت است. (از الذریعه ج ۹ ص ۱۷۰).

لغت‌نامه دهخدا

تسلیم برشی

وارد آوردن تنش بر ماده، فراتر از نقطۀ تسلیم، چنانچه بدون تغییر حجم دچار کج‌ریختی شود [مهندسی بسپار - تایر]

واژه‌های مصوب فرهنگستان

تسلیمی

[ تَ ] (اِخ) از سادات آن دیار (کاشان) است. به غیر از این مطلع شعری از او مسموع نشد: گویند بهاری شد و گل آمد و دی رفت ما بی تو ندانیم که کی آمد و کی رفت. (آتشکدهٔ آذر چ شهیدی ص ۲۴۸).

لغت‌نامه دهخدا

نقطۀ تسلیم

کمترین تنشی که در آن، بدون افزایش تنش، تغییر شکل مومسان (plastic defermation) جسم ادامه می‌یابد|||متـ . تنش تسلیم yield stress [فیزیک]

واژه‌های مصوب فرهنگستان

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.

واژه‌نامه‌ها

پیشنهاد واژه جدید ثبت گزارش