ویژگی آنچه دچار تباهی شده باشد
[ تَ تَ ] (مص مرکب) باطل داشتن. ضایع و فاسد کردن : همی دارد او دین یزدان تباه مبادا بران نامور بارگاه.فردوسی. و ما را دوزخی میخواند و کار ما را تباه میدارد. (قصص الانبیاء جویری).
لغتنامه دهخدا
۱. تباهکننده. ۲. نابودکننده. ۳. خرابکار. ۴. گناهکار.
فرهنگ فارسی عمید
[ تَ گَ تَ ] (مص مرکب) تباه شدن. تباه گردیدن. فاسد و ضایع گشتن. خراب گشتن : چون مغز گوز (جوز) تباه گشته. (ذخیرهٔ خوارزمشاهی). || منغص شدن :
[ تَ ] (اِ مرکب) بوی تباه. بوی بد. گنده بوی. بوی پوسیدهٔ چیزی.
[ تَ خِ رَ ] (ص مرکب) مخبول. دلشده. دیوانه. مُخَبَّل. هَکّ. (منتهی الارب).
[ تَ ] (ص مرکب) تباه خرد. مرد سست عقل. تبه رای.
[ تَ ] (حامص مرکب) بدنامی. زشت نامی : هرکس که ببارگاه سامی نرسد از ناکسی و تباه نامی نرسد.سعدی.
[ تَ هُ ] (ع مص) پیش آمدن کسی را به گشاده روئی. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
[ تَ جَ / جِ ] (اِ) تباهچه. رجوع به تباهچه شود.
۱. خوراکی که از گوشت و بادنجان درست کنند؛ بورانی بادنجان. ۲. کباب: نه مرد مفتی و قاضی شدم، که دارم دوست / بهین تباهچهای یا لطیف حلوایی (مظهر: لغتنامه: تباهچه).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.