(اِخ) دره باران. دزه باران. قصبه ای نزدیک مرو. (دِمزن). قریه ای است در مرو آنرا ذره باران گویند. (مرآت البلدان ج ۱ ص ۱۵۵). از قریه های مرو است که دزه باران گویند. (معجم البلدان). از قریه ه ...
لغتنامه دهخدا
اسم: باران (دختر، پسر) (فارسی) (طبیعت) (تلفظ: bārān) (فارسی: باران) (انگلیسی: baran) معنی: قطره های آب که از ابر فروچکد، ( در علوم زمین ) قطره های آب که بر اثر مایع شدن بخار آبِ موجود در جو ...
فرهنگ واژگان اسمها
بارانی که پس از فوران آتشفشان براثر میعان بخارهای همراه فوران میبارد|||متـ . باران فورانی eruption rain [زمینشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
بارانی که حاوی اسیدهای حاصل از واکنشهای شیمیایی در جوّ زمین است [شیمی]
بارش بهصورت مایع در دمای کمتر از انجماد [علوم جَوّ]
[ دَ ] (مص مرکب) نزول باران. فرود آمدن باران. باریدن باران. فروریختن باران. باران آمدن : عجب که بیخ محبت نمیدهد بارم که بر وی اینهمه باران شوق میبارم. سعدی (طیبات).
[ تَ ] (مص مرکب) فرود آمدن باران. نازل شدن باران. استهلال. باران ریختن آسمان : شنیدم که ذوالنون بمدین گریخت بسی برنیامد که باران بریخت. سعدی (بوستان).
← باران آتشفشانی [زمینشناسی]
[ کَ دَ ] (مص مرکب) باران آوردن. باران باریدن و بمجاز بمعنی نزده رقصیدن آید: با سبکساران از آل مصطفی چیزی مگوی زآنکه این جهال خود بی ابر می باران کنند. ناصرخسرو.
[ رَ / رِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب) باران دیده. آنچه باران آنرا تر کرده باشد. متمطِّر. (منتهی الارب). باران زده. (دِمزن): شه چو باران رسیده ریحانی کرد بر تشنگان گل افشانی.نظامی.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.