۱. نشانی و علامت یک بنگاه که بر روی محمولههای تجاری نوشته میشود. ۲. [مجاز] تهمت. ۳. (قید) [عامیانه] مستقیم؛ درست: انگ آمد جلویِ من نشست.
فرهنگ فارسی عمید
[ اَ / اِ رِ ] (اِمص) انگاردن. (ناظم الاطباء). || (اِ) انگارده. افسانه. سرگذشت. (برهان قاطع). افسانه. قصه. سرگذشت. انگارده. || افسانه گو. || نامهٔ اعمال. (ناظم الاطباء). || علوم انگ ...
لغتنامه دهخدا
۱. پندار؛ تصور. ۲. فکروخیال. ۳. (اسم) ظرف دستهدار فلزی که استکان، لیوان و امثال آنها را در آن قرار میدهند. ۴. (اسم) [قدیمی] سرگذشت. ۵. (اسم) طرحی که برای ...
منسوب به انگاره [موسیقی]
واژههای مصوب فرهنگستان
انگارهای که بر مبنای یک ریتم پایه ساخته شده است [موسیقی]
ادات؛ آلت؛ افزار: او کمند انداخت و ما را برکشید / ما به دست صانع، انگاز آمدیم (مولوی۲: ۶۱۶).
[ اَ ] (اِ) افزار پیشه وران. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). دست افزار. (آنندراج) (انجمن آرا). افزار. (فرهنگ سروری): او کمند انداخت ما را او کشید ما بدست صانع انگاز آمدیم. مولوی (از انج ...
[ اَ گُ ] (اِ) ریشه ای که دارای علفی است مأکول. (ناظم الاطباء).
(اَ گُ یا گَ) (معر.) (اِ.)۱- عسل.۲- هر چیز شیرین.۳- آهنگی است از موسیقی قدیم.
فرهنگ فارسی معین
[ اَ گَ / گُ ] (اِ) عسل. شهد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (دهار). ختم. خو. دبس. ضحک. طریم. عسل. لئم. لعاب النحل. مزج. مجاج. مجاج النحل نسیلة. (از منتهی الارب). نوش. شهد. ثواب. ابلیم. ظیّ. ظ ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.