row

واژه‌های مصوب فرهنگستان

معنی

ردیف [حمل‌ونقل دریایی]

هریک از تقسیمات طولی در امتداد طول که به‌عنوان یکی از مختصات سه‌گانۀ کشتی محل استقرار بارگُنج‌ها شماره‌گذاری می‌شود

انگلیسی

row

واژه‌های مشابه

row

صف، خط، سطر، رده، ریسه، ردیف، قطار، قیل و قال، راسته، رج، ردیف چند خانه، بخط کردن، ردیف کردن، پارو زدن، قرار دادن، راندن سایر معانی: دخ، خرند، رجه، خیابان (که دوطرف آن ساختمان ها یا موسسات م ...

دیکشنری انگلیسی به فارسی

row and column design

[آمار] طرح سطری و ستونی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

row binary card

کارت دودویی سطری

دیکشنری انگلیسی به فارسی

row de dow

صدای بلند، صدای گیج کننده، غوغا، خروش، ولوله، بلندفروکردن

دیکشنری انگلیسی به فارسی

row echelon form

[ریاضیات] صورت پلکانی سطری

دیکشنری انگلیسی به فارسی

row equivalent matrices

[ریاضیات] ماتریس های هم ارز سطری

دیکشنری انگلیسی به فارسی

row house

(هر یک از خانه های ردیف هم و به هم چسبیده) خانه ی ردیفی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

row nucleate

[نساجی] هسته گذاری خام ( در ساختار پلیمری )

دیکشنری انگلیسی به فارسی

row orientation

[پلیمر] جهتگیری ردیفی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

row player

[ریاضیات] بازیکن سطری

دیکشنری انگلیسی به فارسی
واژه‌های مشابه بیشتر

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.

واژه‌نامه‌ها

پیشنهاد واژه جدید ثبت گزارش