معنی

صف، خط، سطر، رده، ریسه، ردیف، قطار، قیل و قال، راسته، رج، ردیف چند خانه، بخط کردن، ردیف کردن، پارو زدن، قرار دادن، راندن
سایر معانی: دخ، خرند، رجه، خیابان (که دوطرف آن ساختمان ها یا موسسات مشابه قرار داشته باشند)، رج کردن یا زدن، (قایق) راندن، (با قایق پارویی) حمل کردن، بردن، (قایق) دارای تعداد معینی پارو بودن، در مسابقه ی پاروزنی (قایق رانی با پارو) شرکت کردن، پاروزنی، سروصدا، جنجال، دادوبیداد، جنگ و دعوا، مرافعه، بگومگو، جنگ و دعوا کردن، جنجال به پا کردن، آشوب کردن
[کامپیوتر] سطر ؛ ردیف
[برق و الکترونیک] سطر
[ریاضیات] سطری، ردیف، سطر، رج

دیکشنری

ردیف
اسم
row, line, tier, string, rank, seriesردیف
row, line, by-lineسطر
queue, lineup, row, array, rank, cueصف
line, script, streak, writing, track, rowخط
rowرج
train, row, tandem, file, rank, stringقطار
order, row, phylumراسته
category, class, line, tier, series, rowرده
row, chainریسه
fracas, row, jangle, noise, ructionقیل و قال
rowردیف چند خانه
فعل
align, row, tierردیف کردن
oar, scull, paddle, rowپارو زدن
drive, drive away, steer, force, run, rowراندن
put, locate, place, set, include, rowقرار دادن
rowبخط کردن

ترجمه آنلاین

ردیف

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.