period

واژه‌های مصوب فرهنگستان

معنی

دوران [باستان‌شناسی]

هر بازۀ پیش‌ازتاریخی یا تاریخی بر پایۀ مدارک باستان‌شناختی بی‌آنکه محدودۀ زمانی و مکانی آن دقیقا مشخص باشد

انگلیسی

period

واژه‌های مشابه

period

جمله [موسیقی] واحد موسیقایی که از دو یا چند عضو مکمل یا عبارت تشکیل می‌شود و با فرود خاتمه می‌یابد

واژه‌های مصوب فرهنگستان

period

حد، کمال، نقطه، عصر، دوره، گردش، نوبت، ایست، فرجه، پایان، منتها درجه، روزگار، زمان، مرحله، مدت، وقت، طمی، موقع، مدتی، گاه، نتیجه غایی، قاعده زنان، جمله کامل، نقطه پایان جمله، دوران مربوط به ...

دیکشنری انگلیسی به فارسی

period average

[آب و خاک] میانگین دوره ای

دیکشنری انگلیسی به فارسی

period batch control

[صنعت] کنترل دوره ای انباشته

دیکشنری انگلیسی به فارسی

period cost

[حسابداری] هزینه دوره

دیکشنری انگلیسی به فارسی

period costs

[حسابداری] هزینه های دوره جاری

دیکشنری انگلیسی به فارسی

period curve

[ریاضیات] خم دوره ای، خم تناوبی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

period for acceptance of tenders

[حسابداری] مدت قبول پیشنهادات شرکت در مناقصه

دیکشنری انگلیسی به فارسی

period movie

[سینما] فیلم تاریخی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

period of a function

[ریاضیات] دوره ی تناوب یک تابع

دیکشنری انگلیسی به فارسی
واژه‌های مشابه بیشتر

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.

واژه‌نامه‌ها

پیشنهاد واژه جدید ثبت گزارش